خدای اسپینوزا و دکارت در فلسفه غربی
در فلسفة غرب، بين دكارت و اسپينوزا رخ داده است. دكارت پیش از اسپينوزا، جوهر را به سه نوع تقسيم كرده بود:
جوهر نامتناهي، كه حقتعالي است؛
جوهر جسم، كه داراي ابعاد سهگانه است؛
و جوهر مجرد، كه نفس است. ا
سپينوزا با تأمل در كلام دكارت ميگويد: اگر جوهري غيرمتناهي باشد، جايي براي چيز ديگري با عنوان جوهر نخواهد گذاشت. ازاینرو بايد همة آنچه نوع دوم و سوم جوهر ناميده ميشوند، صفات و احوال همان جوهر بينهايت باشند
اسپينوزا پس از ارائة تصويري از جوهر نامتناهي ميگويد:
« ممكن نيست جز خدا جوهري موجود باشد يا به تصور آيد ». وی همچنین ميگويد: شيء ممتد (جسم) و شيء متفکر (نفس) يا صفات خداست و يا احوال و صفات او.
از نظر او خداوند جوهر منحصر به فردي است که داراي صفات نامتناهي و قائم بذات خويش و بي علت است. وي معتقد است به جهت اينکه خداوند نامتناهي است چيزي در عالم نيست که خدا آن چيز نباشد و گرنه عدم تناهي او به چالش کشيده مي شود.