نخستين ترجمه فارسي «گفتار در روش» دكارت
كنت دوگوبينو كه بود و تفكر در ايران را چگونه يافت؟
5-1- براي فهم تحولات فكري ايرانيان در رابطه با غرب، آشنايي با كنت دوگوبينو ضروري است. ابتدا بايد گفت كه با اينكه كنت دوگوبينو قبل از هجده سالگي با زبان فارسي آشنايي پيدا كرده و اكثر آثار خود را به ايران اختصاص داده و بدون شك علاقه و عشق خاصي به اين سرزمين داشته است، ايرانشناس محض نيست و نبايد آثار او را فقط از اين لحاظ ارزيابي كرد. مطالعه در زندگاني گوبينو و آشنايي با خصوصيت روحي و گرايشهاي فلسفي وي اين مطلب را به خوبي روشن ميكند كه او جهانبيني خاصي داشته است، به طوري كه علاقهي او را به ايران نيز تا حدود زيادي ميتوان به وسيلهي همان جهانبيني توجيه كرد.
فراموش نكنيم كه او يكي از معروفترين آثار خود، يعني رساله دربارهي عدم تساوي نژادهاي انساني (L’Essai sur l’inإgalitإ des races humaines) را درست قبل از اولين مسافرت خود به ايران منتشر ساخته است. در اين كتاب صريحاً نظر ميدهد كه در ميان نژادهاي انساني سلسله مراتبي وجود دارد كه ميشود آن را به ياري علومي از قبيل تاريخ و انسانشناسي دقيقاً به اثبات رساند – نژادهاي خالص و اصيل آريايي ابتدايي، چه در اروپا و چه در آسيا، تماماً با نژادهاي پستتر درآميختهاند و تنها نژاد خالص و اصيلي كه به نحوي استثنايي باقي مانده، همان نژاد ژرمنهاست. (1)
به نظر گوبينو عادات و اعتقادات و طرز تفكر هر قوم فقط بدان معني معلول تاريخ آن قوم است كه ما تاريخ را در درجهي اول عبارت از جريان برخورد و اختلاط نژادهاي مختلف بدانيم و مسائل مربوط به هر قوم را بر مبناي ميزان تركيب خوني آن قوم تبيين كنيم. از اينرو به نظر گوبينو تاريخ محل ستيز و در عين حال محل آميزش نژادهاست. تاريخ هر قوم، يعني سرگذشت آن قوم و مراحل دگرگوني آن نژاد. به همين دليل علم به خصوصيات نژادي هر قوم و مطالعهي تحولات آن بر اثر آميزش با نژادهاي ديگر، وسيلهاي است مطمئن براي تبيين حوادث تاريخي آن قوم. گوبينو نه تنها در كتابي كه دربارهي تاريخ ايران نوشته است به نظريهي اوليهي خود دربارهي عدم تساوي نژادها وفادار مانده، بلكه به طور كلي ميتوان گفت كه در تمام مطالعات و تحقيقات خود، چه دربارهي ايران و چه دربارهي موضوعات ديگر، اصول اوليهي نظريهي خود را فراموش نكرده است و عملاً بدانها تعميم بخشيده و آنها را به طور تام، حتي در مورد تحولات فكري و ديني و هنري و غيره در كليهي اقوام صادق دانسته است.
در كمال تعجب در مييابيم كه اين اعتقادات خاص از دقت و عينيت مشاهدات گوبينو نكاسته است و از اين لحاظ ميتوان او را جزو اشخاص بسيار نادري دانست كه عليرغم مسلمات نادرست ذهني خود توانستهاند نكات بسيار باريكي بيابند و در اغلب موارد بيطرفانه و با واقعبيني قضاوت كنند. هوش و نبوغ اين مرد را هم بايد در همين جهت جستجو كرد و نه در جهت اعتقادات تبعيضِ نژادي او.
در هر صورت، با در نظر گرفتن جهانبيني خاص گوبينو، وسعت معلومات او، امكانات علمي، قدرت و تواناييش در تجربه امور و آشنايي عميقش با فلسفهي جديد غربي (2) ببينيم اولاً وضع موجود فلسفه را در مدت اقامت خود در ايران چگونه يافته است و در ثاني به چه علت در ميان تمام متون، فلسفهي جديد غربي گفتار در روش دكارت را براي ترجمه به فارسي برگزيده و چه توقع و انتظاري از كار خود داشته است.
گوبينو در كتاب معروف خود، يعني اديان و نحلههاي فلسفي در آسياي مركزي (3) نه فقط از فلاسفهي همعصر خود در ايران سخن ميگويد، بلكه فهرستي نسبتاً مفصل و دقيق از تمام فلاسفهي ايراني كه از زمان ملاصدرا تا نيمهي دوم قرن نوزدهم در اين مملكت زيستهاند و به نحوي نمايندهي جنبههاي مختلف سنت فكري ايراني بودهاند، نام ميبرد.
در نامهاي كه در نوزدهم ماه آوريل سال 1862 به كنت دو پروكش استن اطريشي مينويسد چنين ميگويد: (4)
… اكنون در اينجا فعاليتي وجود دارد كه ما اروپاييان آن را جريان فلسفي ميناميم. اين جريان هم خيلي مشخص است و هم واقعاً منحصر به فرد. من تا به حال چندين نسخه از نوشتههاي متفكران زنده را جمعآوري كردهام و باز نسخ ديگري را به دست خواهم آورد. گرايش كلي اين متفكران را ميشود تا حدودي افلاطوني دانست. آيا اين امر عجيب نيست؟
گوبينو با اينكه از وجود سنت فلسفهي افلاطوني و يا نوافلاطوني در ايران تعجب ميكند، در عين حال اعتقاد دارد كه اين سنت كاملاً رنگ ايراني به خود گرفته است و در واقع نوعي فلسفهي التقاطي است كه نموداري از نژاد مركب و درآميختهي ايرانيان اين چند قرن اخير است و در واقع چنين فلسفهاي نميتوانسته است در جاي ديگري، جز ايران، به وجود آيد.
گوبينو در دنبالهي نامهي مذكور اشارهاي نيز به ترجمهي رساله گفتار در روش ميكند و چنين ميگويد:
اينها ] منظور ايرانيهاست [ تصور ميكنند كه فلسفهي افلاطوني در اروپا مرده است و از كانت و اسپينوزا كه نامشان را شنيدهاند، صحبت ميكنند. اينها ميخواهند كه من گفتار در روش دكارت را برايشان ترجمه كنم، نه از آن لحاظ كه بخواهند فلسفهي
طالبان فلسفه كه با شخص من آشنا هستند، عطش فوقالعادهاي براي شناختن فلسفهي اسپينوزا و هگل دارند و خواستهي آنها كاملاً مقبول است، زيرا اين دو متفكر روحيه آسيايي دارند و نظريهي آنها به نحلههاي مورد توجه كشور آفتاب شباهت دارد و به همين دليل اين دو نميتوانند واقعاً عناصر جديد فكري را وارد اين كشور كنند.
اروپايي را رونويسي كنند، بلكه از آن جهت كه معتقدند در اين فلسفه بايد چيزي باشد و ميخواهند بدانند چه چيز است.»
همچنين در كتاب اديان و نحلههاي فلسفي در آسياي مركزي باز در دو مورد اشارهاي به اين ترجمه ميكند. مورد اول موقعي است كه گوبينو در فصل چهارم كتاب خود از شهرت حاج ملاهادي سبزواري و از رونق حوزهي او و نيز از جد و كوشش پيروان او براي فراگيري فلسفه سخن ميگويد و حتي اشاره به آشنايي شخصي خود با چند تن از شاگردان و مريدان او ميكند و ميگويد براي آشنا كردن ايشان با فلسفهي غربي علاقهاي به ترجمهي كتاب دكارت در او برانگيخته شده است، سپس مينويسد:
در درجهي اول براي اين گروه است كه به كمك خاخام دانشمند ملالالازار ( Lalazar نوشته شده است ) همداني رسالهي گفتار در روش دكارت را به فارسي ترجمه كردهام كه مورد عنايت ناصرالدين شاه قرار گرفته و دستور طبع آن را داده است. (5)
مورد دوم در فصل پنجم كتاب است كه ميگويد چند تن از متفكران هندي با خواندن آثاري از نويسندگان انگليسي نحلههاي فكري جالب توجهي را بنيان نهادهاند كه در انگلستان و فرانسه سخت مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفته است و سپس چنين ميافزايد كه من نيز حتي اگر از روي كنجكاوي هم شده باشد، خواستهام چند زمينهي فكري غربي را در اختيار ايرانيان بگذارم. قسمت آخر اظهارات او را به عينه در اينجا ميآوريم تا بعد به تجربه و تحليل دقيق آن بپردازيم:
من گفتار در روش را در اختيار ايرانيان گذاشتم. به نظرم رسيد كه در ميان نحلههاي فلسفي ما هيچ چيز به اندازهي اين كتاب نميتواند نتايج غيرمنتظرهاي در آنها ايجاد كند.
ايرانيان از آن نوعي نيستند كه در روش تجربي زيادهروي كنند و هيچگاه وضعي پيش نخواهد آمد كه افراط در استقرار در ايشان نيازمند تعديل باشد. از طرف ديگر به نظر نميرسد كه ايشان از «فكر ميكنم، پس هستم» به نتيجهي اعتدالي برسند كه اروپاييان مدعي هستند، بدان اكتفا ميكنند. در واقع ممكن نيست حدس زد كه ايشان با اين فكر چه خواهند كرد، ولي در هر صورت احتمالاً چيزي با آن به وجود خواهند آورد.
من شخصاً هرگز جلساتي را فراموش نخواهم كرد كه در طي آن پنج فصل از شاهكار دكارت براي چند تن از افراد هوشمند و بسيار داناي ايراني بيان شد. ايشان سخت تحت تأثير قرار گرفتند و البته اين تأثير بدون نتيجه نخواهد بود.
آنچه مخصوصاً توجه ايشان را جلب كرد استفادهي جديدي بود كه از عبارت و ضابطهي اصلي شده است: البته اين عبارت و ضابطه و كشف و استعمال آن در شرق قدمت دارد و مدت مديدي است كه شرقيها لفظ حي و وحي (در عين حال به معناي بيان كردن (Exprimer) تجلي دادن (Manifester) و تكلم و نطق) را به هم نزديك ساختهاند و حتي به طور تصنعي ريشهي اين دو لفظ را يكي دانستهاند و در نتيجه علماي مسلمان گفتهاند كه هر دو مستلزم فكر است و سرانجام آنان به نتيجه زير رسيدهاند: چون خداوند واحد و صرف وجود است، پس در عين حال فكر و كلام واحد و منحصر به فرد نيز هست. البته اين نتيجه اصلاً مورد نظر دكارت نبوده است. حتي اگر به اين دليل هم باشد، اين فيلسوف به نظر ايشان عجيب ميآيد. باري طالبان فلسفه كه با شخص من آشنا هستند، عطش فوقالعادهاي براي شناختن فلسفهي اسپينوزا و هگل دارند و خواستهي آنها كاملاً مقبول است، زيرا اين دو متفكر روحيه آسيايي دارند و نظريهي آنها به نحلههاي مورد توجه كشور آفتاب شباهت دارد و به همين دليل اين دو نميتوانند واقعاً عناصر جديد فكري را وارد اين كشور كنند. » (6) قبل از اينكه به بررسي گفتههاي گوبينو بپردازيم، فقط به منظور تكميل مدارك و اسنادي كه او دربارهي موضوع موردنظر ما از خود باقي گذاشته است، به نامه ديگري اشارهاي كنيم كه باز به دوست خود، كنت پروكش استن اطريشي نوشته است. تاريخ اين نامه بيستم ژوييه 1862، يعني دو ماه بعد از نامهاي است كه قبلاً به آن اشاره كرديم و معلوم ميشود كه در اين مدت گوبينو سخت در كار ترجمهي كتاب دكارت بوده است. او مينويسد:
… با كمال شرمندگي اعتراف ميكنم كه فلسفهي دكارت به نظر من ناچيز و حقير ميآيد، زيرا اينكه انسان متناهي بتواند از طريق سلسلهاي محاسبهي يقيني به كشف امري نامتناهي توفيق يابد، به نظر من حماقتي است كه تا به حال كمتر به مغز انساني خطور كرده است، اما اين نوع فكر چقدر اروپايي است. (7)
منظور دوگوبينو
5-2- از مقايسهي مجموع يادداشتهايي كه از گوبينو در مورد ترجمهي رسالهي دكارت ذكر شد، ميتوان نيت و منظور او را دقيقتر فهميد و نتايج زير را به دست آورد.
به نظر او فلسفهي دكارت از تمام نحلههاي فلسفي ديگر اروپايي بيشتر از اوصاف فكر غربي برخوردار است و كوچكترين شباهتي به فلسفههاي رايج آسيايي و احياناً اسلامي و ايراني ندارد و به همين دليل ميتواند عنصر واقعاً جديدي وارد شرق كند. اين عنصر كه چكيدهي خالص و محض فكر غربي است في حد ذاته و از لحاظ اعتبار و ارزشي كه ميتواند داشته باشد، مورد توجه گوبينو نيست و هرگز فكر نميكند كه ايرانيان از فلسفه و روش دكارتي همان استفادهاي را بتوانند بكنند كه اروپاييان كردهاند، بلكه تصور ميكند كه اين كالاي نو و عنصر جديد كه به طور مطلق با سنت فلسفي شرقي و ايراني مغايرت دارد، نتايج بس غيرمنتظره و پيشبينيناپذير به بار ميآورد.
گوبينو در واقع با دكارت موافق نيست و فكر نميكند كه ميان مردم عقل از هر چيز ديگر بهتر تقسيم شده باشد، برعكس او مطمئن است كه نه فقط استنباط ايرانيان از خود اين فلسفه نيز كاملاً با استنباط اروپاييان متفاوت خواهد بود و به مرور در نزد آنان دكارت چهرهاي ايراني پيدا خواهد كرد، بلكه تصور ميكند كه با ورود خون غيرايراني در نسل فلاسفهي ايراني بذر فكري دكارت
گوبينو در واقع با دكارت موافق نيست و فكر نميكند كه ميان مردم عقل از هر چيز ديگر بهتر تقسيم شده باشد، برعكس او مطمئن است كه نه فقط استنباط ايرانيان از خود اين فلسفه نيز كاملاً با استنباط اروپاييان متفاوت خواهد بود و به مرور در نزد آنان دكارت چهرهاي ايراني پيدا خواهد كرد، بلكه تصور ميكند كه با ورود خون غيرايراني در نسل فلاسفهي ايراني بذر فكري دكارت در اين سرزمين دور دست ميوهي شگفت و ناشناختهي جديدي به بار خواهد آورد.
در اين سرزمين دور دست ميوهي شگفت و ناشناختهي جديدي به بار خواهد آورد.
متن فارسي گفتار در روش دكارت، همچنان كه قبلاً اشاره شد، در سال 1279 ه.ق. تحت عنوان حكمة ناصريه در تهران به طبع رسيده است. نسخ اين كتاب بسيار نادرست است و نسخهاي از آن در كتابخانهي شخصي استاد مينوي است و همين نسخه نيز مورد استفادهي نگارنده قرار گرفته است. (8)
قبل از بررسي متن فارسي اين كتاب و مطالبي كه مترجم ايراني آن در مقدمه ذكر كرده، لازم است مسئلهاي را روشن سازيم. چنين شايع است كه در زمان قاجاريه عدهاي متعصب، نسخ حكمة ناصريه را سوزاندهاند، به طوري كه حتي بعضي از محققان ايراني برآنند كه چاپ سال 1279 ه.ق در واقع چاپ دوم اين كتاب است و از چاپ اول آنكه احتمال در سال 1270 ه.ق بوده، هيچ نسخهاي باقي نمانده است.
در مورد سوزاندن نسخ حكمة ناصريه نگارنده نتوانست مدركي به دست بياورد، ولي آنچه مسلم است چاپ سال 1279، همان اولين چاپ كتاب است و اين تاريخ نه فقط كاملاً به تاريخ اقامت گوبينو در ايران وفق ميدهد، (9) بلكه با تاريخ نامههايي نيز كه دربارهي ترجمه كتاب نوشته است، مطابقت دارد. (10)
بعيد به نظر نميرسد كه تعداد زيادي از نسخ اين كتاب را سوزانده باشند، به خصوص كه نسخ موجود در دنيا انگشتشمار است، ولي مسلماً آن را دوبار به چاپ نرساندهاند و اگر هم، چنين باشد در هر صورت نسخهي موجود نسخهي اصلي است.
كتاب حكمة ناصريه در حدود 164 صفحه است. نام مؤلف «دياكرت» نوشته شده و شامل مقدمهاي است در پانزده صفحه از مترجم و همچنين بعضي توضيحاتي كه در حاشيهي متن و يا در صفحات مجزا آورده شده است. در صفحهي هشتم مقدمه نام كنت دوگوبينو (كه كانت دوقوبينو نوشته شده است) به عنوان وزير مختار و ايلچي مخصوص دولت فرانسه نام برده شده است. (11) مترجم توضيح ميدهد كه به دلايل اتحاد دولتين ايران و فرانسه به خاطر گوبينو خطور كرده است كه بايد كتب فلسفهي جديد اروپايي را به فارسي ترجمه كرد و اينك متن عبارت كتاب:
در خاطر عاطرش رسوخ يافته كه كتب فلسفهي جديدالتأليف فرنگستان را به لفظ فارسي ترجمه نمايد و بينالناس شايع شود تا باعث ترقي صاحبان اين فنون و طالبان و اربابان معلومات گردد من جمله كتاب فيض انتساب فيلسوف اعظم الهي دياكرت نام كه در حكمت الهي تأليف نموده و حقايق و مراتب را با نكات و امثال و حكايات شيرين و روايات رنگين ادا كرده… (12)
مترجم همچنين متذكر ميشود كه چون گوبينو شخصاً فرصت نداشته است، پس براي همكاري موسيو اميل برنه فرانسوي را معرفي كرده است، گوبينو هيچگاه اشارهاي به نام هموطن خود، اميل برنه ، نكرده است و معلوم نيست معلومات فارسي و اطلاعات فلسفي اين شخص تا چه اندازه بوده است. (13)
در صفحهي دهم مترجم را آل عازار و رحيم موسائي همداني مشهور به ملالالازار معرفي كرده است. وي به سبك بسيار نارساي فارسي توأم با عربي بافي و ظاهراً با لحن متواضع ترجمهي كتاب دكارت را توجيه ميكند و ميگويد اگر به فضل الهي حكماي عالي مقدار و علماي ذويالعز و الاقتدار در اين دولت جاويد آيت موجود و از اين تأليفات مستثني هستند – اگر چه شبها در برابر آفتاب ظهوري ندارد و موج حصير با نقش حرير جلوه نيارد – معذالك چون به حكم حكمت و فراست وجود هر شيئي بر عدمش و علم هر چيز بر جهلش شرف دارد و هيچ چيز در دنيا بيفايده نخواهد بود، لذا ترجمهي اين كتاب سرانجام اگر مفيد هم نباشد، بيفايده نخواهد بود. (14)
نكتهي ديگري كه در اين مقدمه جلب توجه ميكند، اين است كه مترجم علم جامع را حكمت ميداند و چون به نظر او «به وسيلهي اين علم ميتوان معرفت حق سبحانه را تعقلاً و تعقداً يافت، نه نقلاً و تعبداً» (15) بدين دليل حكمت را اشرف علوم معرفي ميكند و آن را با علم طب مقايسه ميكند و ميگويد:
شرف هر علمي به قدر موضوع اوست پس چنانچه شرف علم طب سبب آن است كه موضوعش بدن انسان است شرافت علم الهي به سبب آن است كه موضوعش خالق عالميان و پروردگار آدميان است. (16)
مترجم يك بار ديگر باز حكمت را با علم طب مقايسه ميكند و ضمن اينكه به ستايش ناصرالدين شاه و اعتضادالسلطنه وزير علوم وقت ميپردازد، مينويسد:
اليوم اكثري از علوم رونق تام و تمام يافته، به خصوص علم طب و اطباي با مهارت و صداقت در بلاد ايران حاضر و موجود گرديده. اگر علم طب كه يكي از شعب و فروع علم الهي است به اين طور ترقي يافته و مييابد كه در هيچ زماني به اين طرقي (17) نبوده، پس علم حكمت الهي كه اصل و مبدأ جميع اين علوم است. (18)
حتماً ترقي كلي خواهد يافت. ميشود حدس زد كه مترجم اگر دو بار حكمت را با علم طب مقايسه كرده، ظاهراً براي آن بوده كه ميخواسته است اعتبار حكمت را بقبولاند و اهميت آن را نمايان سازد، زيرا اين طور پيداست كه در آن زمان هم كاملاً مثل حالا مردم ايران به جاي اينكه علم طب را از موارد اعمال علوم محض، همچون زيستشناسي و شيمي و غيره بدانند، آن را نمونهي كامل علم تصور ميكردند.
علاقهي مترجم به حكمت از خلال عبارات ناقص و نارساي او پيداست و به طور ضمني اشاره به اين موضوع شده است كه پيشرفت علوم و فنون منوط و مشروط به پيشرفت و رونق حكمت است. چهار صفحهي آخر مقدمه به شرح مجمل زندگي دكارت اختصاص داده شده است و در معرفي فلسفهي او چنين آمده است:
مشرب او به خلاف حكماي سوفسطانيا بود كه انكار بديهيات مينمايند و خلاف رأي حكماي سينيك ملقب به كلبيون تبعه دياجونس كه به كلي از نعماي دنيوي اعتزال يافته و همچنين مخالف رأي حكماي حسبيه، بلكه مشاراليه هيچ چيز را بدون تفحص و تجسس كامل صحيح نميداند و هيچ چيز را هم منكر نيست، مگر اينكه تفحص جايز ميداند. (19)
بدون شك تمام اين قسمت يا توسط خود گوبينو يا احتمالاً توسط اميل برنه در اختيار مترجم
با اينكه از لحاظ تاريخي اولين متن فلسفهي جديد غربي است كه به زبان فارسي درآمده امروز فقط ميتواند كنجكاوي ما را برانگيزد و مورد توجه دوستداران كتب كمياب و احياناً قيمتي قرار گيرد، نه اينكه واقعاً از لحاظ فلسفي و علمي به كار آيد.
گذاشته شده است، زيرا از متن ترجمه و حواشي برميآيد كه نه فقط مترجم از فلسفهي غربي هيچ اطلاعي نداشته، بلكه اصطلاحات فلسفهي اسلامي را هم به درستي نميدانسته است. روي هم رفته در تمام موارد نه فقط ترجمهي كتاب نارسا و مبهم است، بلكه اغلب معني عبارات هم عوض شده و كاملاً پيداست كه مترجم نه به زبان اصلي كتاب مسلط است و نه به سبك نگارش فارسي. انتخاب اصطلاحات معادل يكدست نيست و اغلب اصطلاحات فني بدون در نظر گرفتن معاني فلسفي خاص آنها ترجمه شده است.
برعكس گاهي از كلمات بسيار ثقيل و نامأنوس در ترجمهي لغات بسيار عادي و متداول استفاده شده است. با اين حال احساس نميشود كه مترجم رفع تكليف ميكند، حتي از توضيحات او چنين برميآيد كه كار خود را به جد گرفته و تمام سعي و كوشش خود را به كار برده است، ولي به هر طريق عدم آمادگي او و به خصوص عدم كفايت سواد و معلومات وي از صفحه اول تا آخرين صفحهي كتاب بر كسي پنهان نميماند.
از آنچه گذشت ميتوان نتيجه گرفت كه در هر صورت اگر هم مطابق تصور گوبينو ممكن بود گفتار در روش دكارت به نحوي اذهان متفكران ايراني را متوجه خود سازد، متن فارسي ترجمهي كتاب، يعني حكمةناصريه طوري نبوده كه چنين كاري را امكانپذير سازد. بعيد به نظر ميرسد كه از وراي عبارات نارسا و كلمات نامأنوس ملالالازار خوانندهي ايراني، هر قدر هم تيزهوش و وارد در مسائل فلسفي فرض شود، باز هرگز توانسته باشد نه فقط اهميت فكر دكارت و قدرت روش او را دريابد، بلكه حتي متوجه منظور كلي او گردد.
با در نظر گرفتن اينكه با اين متن و اين شيوهي ترجمه هنوز دكارت كاملاً ناشناخته باقي ميماند، پس فلسفهي او به هيچ وجه نميتوانسته است تأثيري در ايران بگذارد و در واقع تجربهاي كه گوبينو تصور ميكرده است بدين وسيله آغاز ميكند و ميبايستي در آينده نتايج غيرمنتظرهاي را به بار آورد، بيفرجام مانده و حتي ميتوان گفت كه عملاً به وقوع نپيوسته است و به همين دليل امروز بعد از گذشت 140 سال نميتوان از نتايج مطلوب و يا احياناً وخيم آن مطلبي گفت و به بررسي تحول تأثير آن پرداخت.
البته ميتوان تصور كرد كه مرحوم فروغي از نامهها و كتابهاي گوبينو نيز از وجود اين ترجمهي ابتدايي آگاه بوده است و همين موضوع او را تشويق به ترجمهي مجدد اين كتاب كرده است و اگر فقط يك بار اشاره به حكمةناصريه كرده، منحصراً به لحاظ عدم اعتبار اين كتاب است، نه اينكه فرض خاص و احتمالاً نيت سويي در كار وي بوده باشد.
باري حكمة ناصريه با اينكه از لحاظ تاريخي اولين متن فلسفهي جديد غربي است كه به زبان فارسي درآمده امروز فقط ميتواند كنجكاوي ما را برانگيزد و مورد توجه دوستداران كتب كمياب و احياناً قيمتي قرار گيرد، نه اينكه واقعاً از لحاظ فلسفي و علمي به كار آيد. در اين قسمت نگارنده لازم به يادآوري ميداند كه عدم موفقيت حكمةناصريه در ايران و كوشش عبثي كه براي به وجود آمدن آن شده است، ميتواند عبرتي پرارزش براي كساني باشد كه امروز در اين كشور به نحوي كار فلسفي ميكنند. ترجمهي لفظي متون ا روپايي، اعم از متون اصلي فلاسفه بزرگ يا مفسران آنها، فقط موقعي ميتواند مثمر ثمر باشد كه مترجم علاوه بر آشنايي كامل با مباحث اصلي فلسفه و با اصطلاحات فني آن، خود نيز از موهبت تأمل عميق شخصي برخوردار باشد. او بايد آراي فيلسوف مورد بحث را به خوبي دريابد و دردش را احساس كند و گرنه كوشش او عبث خواهد بود و سخن او چون از دل برنميخيزد، لاجرم بر دل هم نخواهد نشست.
پانوشتها
- 1. بعضي از آلمانيان متعصب براي تحقق بخشيدن به برتري ژرمن آلماني از نظر گوبينو استفاده كردهاند، ولي در حقيقت گوبينو صريحاً در كتاب خود نژاد ژرمن خالص را در آلمان نميدانسته است، بلكه عقيده داشته است كه گروهي از آنها فقط در انگلستان و بلژيك و شمال فرانسه باقي ماندهاند و مردم آلمان اگر هم در اصل ژرمن بودهاند چون با نژادهاي اسلاو و سلت درآميختهاند، خالص نيستند.
- 2. در قرن نوزدهم گوبينو جزو اولين كساني است كه متني از هگل را به زبان فرانسه برگردانده است.
- 3. Le Comte de Gobineau. Les religions et les philiosophies dans l’ Asie centrale, Les إditions, G. Gres et cie, Paris, 1928.
- 4. Le Comte de Gobineau. Correspondance entre le comte de Gobineau et le comte de Prikesch Osten, Plin, Paris, 1933. p.231.
- 5. Gobineau. Les religions…, p.83.
- 6. همان . ص 113 و 114.
- 7. Gobineau. Correspondance entre…, p.234.
- 8. در اينجا لازم ميدانم از ايشان و از آقاي دكتر يحيي مهدوي تشكر كنم كه كتاب مورد بحث را در اختيار من گذاشتهاند.
- 9. گوبينو دو بار در ايران اقامت داشته است. اول از 1858-1855 م. و بعد از 1863-1861 م.
- 10. سال 1279 ه.ق مساوي با 29 ماه ژوئن 1862 م. است.
- 11. اسم گوبينو و هيچ اسم و اصطلاح ديگري در تمام كتاب به خط لاتيني آورده نشده است.
- 12. دكارت. گفتار در روش ( حكمةناصريه ) ترجمهي گوبينو، تهران، 1279 ه.ق. ص 8 و 9.
- 13. نگارنده بعد از انتشار اين مقاله براي بار اول، در منابع فارسي و فرانسه اطلاعاتي راجع به مسيو برنه (E. Bernay) به دست آورده است: در صفحه 51 مأثر و الاثار اعتمادالسلطنة اسم برنه به عنوان جنرال قونسول فرانسه در تبريز آورده شده است؛ همچنين در سفرنامه خانم ديولافوا با شرح مختصري راجع به او، عكسي از وي به چاپ رسيده است.
- 14. همان ، ص 9.
- 15. همان ، ص 4.
- 16. همان ، ص 5.
- 17. كلمه ترقي در عبارت اول با ت و بار دوم با ط نوشته شده است.
- 18. همان ، ص 7.
- 19. همان ، ص 14.
منابع
- 1. دكارت، گفتار در روش (حكمة ناصريه)، ترجمه به دستور كنت دوگوبينو، (تهران، 1279. ه.ق.)
- 2. Gobineau, Comte de Les Religions et les philosophies dans L’Asie centrale, les إditions G.Gres et cie, Paris, 1998.
- ________. Carrespondence entre le Comte de Goineau et la Comte de Prokesch Osten, plin, Parise, 1933.