نامهای از لندن ؛ «در حکایت و شکایت زبان فارسی» !
علیزاده توسی بیبیسی
Image caption«بخاری» میآید، «کرسی» میرود، «شوفاژ» میآید، «کرسی » میرود، امّا همیشه «نوه»هایند که «پدر بزرگ و مادر بزرگ» میشوند
ناظر همیشه حاضر تاریخ
سلام بر همۀ فارسی زبانها و فارسی دانهای سراسر دنیا. در صحبت از زبان فارسی، از «ناظر همیشه حاضر تاریخ» (۱)، گواه دل دردمند این زبان، در گلایه از نسلی نوظهور در بازار رسانههای چاپی و صوتی و تصویری شنیدیم که گفت: «تا زیاد دیر نشده است، یکچند پای صحبت مادر بزرگها و پدر بزرگهاتان بنشینید!» از «ناظر همیشه حاضر تاریخ» پرسیدیم: «چی باعث شده است که چنین هُشدارِ هول انگیزی بدهی؟»
با آهی از افسوس گفت: «آخِر این نسل نوظهور با گذشتۀ زبان فارسی قطع رابطه کرده است، همان زبانی که اجدادش آن را چندین و چند هزار سال پیش خلق کردند (۲) و بزرگ کردند و تربیت کردند و دارا و دانا و توانا کردند، و از عهد «باستان» تا امروز که عهد «جدید» است، آن را نسل به نسل داراتر و داناتر و تواناتر، تحویل همدیگر دادند تا به نسل مادر بزرگها و پدر بزرگهای این نسل نوظهور رسید.»
Image captionمیگه: «پیر مرد بیچاره تیلههاش رو گم کرده!» (The poor old man has lost his marbles!) و تو هم خیلی بلند که او بشنوه، به خودت میگی: «نه، جوون، ما عقلمون رو گم نکرده یم! تویی که زبونت رو گم کردهی!»
در اینجا «ناظر همیشه حاضر تاریخ»، گواه دل دردمند زبان فارسی، مکثی کرد تلخ، و سری جنباند به تأسّف و با لحن اندوه گفت: «و حالا این نسل نو ظهورِ رسانهای، این زبان اصیل زندۀ بالنده را ندیده و نشناخته، به دور انداخته است (۳) و با کلمه های به ظاهر فارسی، زبانی جعل کرده است که جان ندارد، روح ندارد، زیبایی ندارد، استعاره ندارد، ضرب المثل ندارد، نکته ندارد، حکایت ندارد، و خلاصه چنان طرز و طور زبانی است که انگار هیچوقت در جامعه زندگی نکرده است و رهرو تاریخ نشده است!» (۴)
خوب که تو بحرش بری، درستی حرفش اًظهَرُ مِنَ الشّمسه. به یکی از همین «نوظهور»ها میگی: «جوون، چرا درست دل به حرف نمیدی؟» هاج و واج میگه: «چی؟» میگی: «مگه در عالم هپروت سیر میکنی؟» مات و منگ زُل میزنه تو چشمهات، میگه: «چی؟» براش غصّه ت میشه. فکر میکنی طفل معصوم بالاخونهش رو اجاره داده، هیچی حالیش نمیشه. میگی: «فرزند، اگه هرچی من بگم، تو بگی چی، خُب، من نمیتونم کف دستم رو بو کنم، بفهمم حرفهام حالیت نمیشه، یا مارمولک، یک مو کف دستت نیست، خودت رو به نفهمی زدهای، داری تو شب درازت، آفتاب لب بومی مثل من رو دست میندازی؟»
حالا دیگه مثل کسی که بد جوری تو هچل (۵) افتاده باشه و مُخش جوش آورده باشه، از جاش پا میشه و یک خدا حافظی نیم جویده تحویل میده و میزنه به چاک (۶)، و میشنوی که داره به خودش میگه: «پیر مرد بیچاره تیلههاش رو گم کرده!» (۷) و تو هم خیلی بلند که او بشنوه، به خودت میگی: «نه، جوون، ما عقلمون رو گم نکرده یم! تویی که زبونت رو گم کرده ی!» (۸)
Image captionاگر سعدی شیرازی برای نکتههای نغز اخلاقی و اجتماعی خود از «دانشنامۀ نامدوّن مردم»، که گنجینۀ تجربهها و دریافتهای «مردم» یا «عوام» است، مایه نمیگرفت، «کلمات قصار» او زبانزد «عام» و «خاصّ» نمیشد
این نمونهای است «فرضی» از گفتوگوی کوتاه یک «پدر بزرگ» امروزی و «نوۀ » فرضی او از جماعت نوظهور رسانهای که با لغتهای به ظاهر فارسی، زبانی بیروح، بیگذشته، و بیتاریخ جعل کرده است. هیچیک از لغتها و ترکیبها و اصطلاحهایی که در این گفتوگو آمده است، ساختگی و «من در آورده» نیست و همۀ آنها و هزاران همردیف به مراتب جاندارتر، زیباتر، هنرمندانهتر، رساتر، معنی آفرینتر، سخن آراتر از آنها در زبان پدر بزرگها و مادر بزرگها و فرزندان و نوههای خلف آنها، که وارثان و نگهبانان زبان فارسیاند، حضور دارند و زندهاند و زندگی میکنند.
انتظار پدر بزرگهای امروز از نوههاشان، در هر طبقهای از جامعه و اهل هر حرفهای هستند، این است که «مدرنیت» را با «بیریشگی»، «بیگذشتگی»، «بیتاریخی» اشتباه نکنند. برداشتشان از زبان «معاصر» زبانی نباشد که آن را وابسته به نوع و اسم وسیلههایی بدانند که جانشین «مدرن» پیدا کردهاند. «بخاری» میآید، «کرسی» میرود، «شوفاژ» میآید، «بخاری» میرود، امّا همیشه «نوه»هایند که «پدر بزرگ» و «مادر بزرگ» میشوند. هر زبان زندۀ بالندهای همۀ آن زبانی است که همۀ مردم وابسته به آن زبان در همۀ حیطههای زندگی مادّی و معنویشان به کار بردهاند و میبرند. لابُد شما انتظار دارید که در جمعۀ آینده، شمارۀ اوّلِ سال دوازدهم «نامهای از لندن» را بشنوید و با آن سال دوّمِ «در حکایت و شکایت زبان فارسی» شروع شود، بله؟ پس چُون این شُواد! چون این بُواد!
زبانتان همواره دارا و دانا و توانا باد!
نامهای از لندن – شمارۀ پنجاه و دوّم، سال یازدهم، جمعه ۱۸ مه ۲۰۱۸
زیرنویسها:
۱- «ناظر همیشه حاضر تاریخ»: هر فردی از یک جامعۀ انسانی در هر دورهای جزئی از تاریخ انسان است و جدا از گذشتۀ این تاریخ، در خود معنای مستقلّی ندارد. «روح علمیِ» این تاریخ، «ناظرِ همیشه حاظر» سیر زندگی انسانهاست.
۲- و همان «ناظر همیشه حاضر تاریخ» میگوید: «ای خواصّ، در موقع صحبت از عوامّ حواسّتان جمع باشد و فراموش نکنید که در زمانی که مردم زبان را خلق میکردند و میپروردند، همه عوامّ بودند. از میان عوام آنهایی که به پژوهش در ماهیت کار عوام در خلق زبان پرداختند، به پاداش این همّت، از جانب عوامّ به لقب خواصّ مفتخر شدند. تأسّف آور است که «عوامّ» در لغتنامهها این طور تعریف شده است: «جمع عامّة». رجوع به عامّة شود. همه ٔ مردم و جمهور مردم . مردمان فرومایه و دون . در مقابل خواصّ . رجوع به ترکیب «عوام و خواص » شود. مردم بیسواد یا کم سواد و عامّه ٔ خلق…» و رجوع به «عامّة» که میشود، میخوانیم: «عامّة: مردم بیعلم و فرومایه . هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد…»
۳- در موقعی که این جمله را مینوشتم: «این زبان اصیل زندۀ بالنده را ندیده و نشناخته، به دور انداخته است»، ترکیب «به دور انداختن» مرا به یاد سخن یکی از «خواصّ» انداخت که گفته است: «… در طول هزارۀ اخیر شعر دری چه در گسترش دامنۀ این زبان، چه در نگهداشت آن، عاملی بسیار کار آمد بوده است. امّا اکنون که سیلی از غرب آمده و صورتی دیگر از زندگی و فرهنگ و تمدّن بر ما چیره میشود، یکباره، در عرض پنجاه – شصت سال، و به ویژه در سی – چهل سالۀ اخیر، همه کاچال [اسباب و لوازم خانه!] و اسباب منزل سعدی و حافظ و اسباب و ابزارها و فنون پیشه وری بازار سرگذرشان و همۀ اسباب اینجهانی زندگیشان را دور ریخته ایم و به جای آن مبلمان و فنون و ابزار فرنگی آوردهایم، چنانکه ازین پس عکس جام و قدح و سبو و مینای خواجه حافظ را هم باید در واژه نامههای مصور دید و همچنین همه اسباب و ابزارهای دیگر آن زندگی را. این از «فرهنگ مادی» ایشان (به قول علمای اجتماعی) که از آن، به برکت خاموشیهای برق، تنها شمع مانده است، آن هم بیپروانهای که از سوختن پروا کند یا نکند! و چه باید گفت از «فرهنگ غیرمادّی» ایشان، یعنی از قصّۀ هاروت و ماروت و تهمورث دیوبند و ناز یوسف و حُسن شیرین، یا از پرواز آدمی از ثری تا ثریا؟ [حتماً توجّه داریم که «دور ریختن» با «دور انداختن» فرق میکند، یعنی میدانیم که چیزهایی مثل اسباب خانه را دور میاندازند و چیزهایی مثل تفالۀ چای را دور میریزند، البتّه توی ظرف آشغال].
۴- «رهرو تاریخ بودن» اوّلین چیزی که میخواهد «عقل سلیم» است، و عقل سلیم است که میتواند با دید و برداشتی کلّی ماهیت تاریخ و تأثیرهای سازندۀ فرد در جامعه و جامعه در فرد، مثلاً دریابد که «سعدی شیرازی» گوهرهای بسیاری از نکتههای نغز اخلاقی و اجتماعی را از «دانشنامۀ نامدوّن مردم»، یعنی معدن جواهر فکر و تجربۀ «عامّ»، گرفته است و آنها را با صنعتهای بدیع زبانی و بیانی زیبا و گیرا و به یاد ماندنی و «خاصّ» کرده است و به مردم برگردانده است. چنین است که «کلمات قصار سعدی» زبانزد مردم است و کلمات اخلاقی مثلاً «محمد غزالی» ساکن کتاب است.
۵- «تو هچل افتادن»: در تداول عوام، مخمصه . کش و واکش . در هچل افتادن: گرفتار شدن . ( (دهخدا – یادداشت به خط مؤلف ).
۶- «به چاک زدن»: در اصطلاح عامّه، رفتن . به شتاب رفتن . فرار کردن . گریختن: دلم بربود و زد بر چاک در دم بچّه حمالی / به عمر خود ندیدم من چنین وَردار و وَرمالی . [لغتنامۀ دهخدا].
۷- تعریف لغتها و اصطلاحهای نمونۀ «فرضی» گفت و گوی کوتاه یک «پدر بزرگ» امروزی و «نوۀ » فرضی او از جماعت نوظهور رسانهای در لغتنامهها:
*** تو بحر چیزی رفتن: در چیزی دقیق شدن، سخت متوجّه چیزی شدن [وبلاگ زبان و ادبیات فارسی]. «تفکر و تامل نمودن در امری یا چیزی یا روحیات کسی [سایت تعبیرستان].
*** اًظهَرُ مِنَ الشّمس: روشنتر و نمایانتر از آفتاب [دهخدا]. [مثال: «از استبداد رسمی چیزی نمیگویم که اظهر من الشمس است.» [پیشدرآمدی بر استبدادسالاری در ایران – احمد سیف].«بسیاری از مترجمان زبان معیار و ادبی فارسی را بلد نیستند و این موضوع اظهر من الشمس است.» [وبسایت روزنامۀ نصف جهان].
*** دل دادن: توجه کردن . مراقب شدن . متوجه شدن . توجه و التفات کردن به فهم مطلبی . متوجه و مواظب گفتههای کسی شدن . نیک مراقب و متوجه و ملتفت بودن . عنایت کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دقت کردن توجه داشتن . متمرکز کردن فکر در امری . هوش دادن و به خاطر سپردن و گوش فراداشتن . (ناظم الاطباء). متوجه و ملتفت شدن به کسی یا چیزی یا فهم مطلبی . توجه دقیق کردن . هوش و حواس و ذکر و فکر خود را متوجه کردن و سابقاً در مکتب خانه ها به جای گوش بده و توجه کن می گفتند دل بده . (از فرهنگ لغات عامیانه ) «گر دل دهی ای پسر بدین پند/ از پند پدر شوی برومند. [نظامی].
*** هاج و واج: حیرت زده . حیران . متحیّر. مات . مبهوت . گیج . گیج و ویج . دنگ . منگ [دهخدا].
*** عالم هپروت: در تداول عامّه، دنیای واهی و خیالی محض. در عالم هپروت سیر کردن: افکاری چون افکار حشیش و بنگ کشیدگان پروردن . خیالاتی چون خیالات چرسیان و بنگیان کردن . خیالات واهی داشتن : او در عالم هپروت سیر میکند. (یادداشت مؤلف). [دهخدا].
*** زُل ردن: در تداول ، با چشمی ثابت و بیحرکت به چیزی دیدن . بِربِر نگاه کردن . زُل کردن چشم . زُل زُل به چشم کسی دیدن . (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا). نگاه خیره و کنجکاوانه یا گستاخانه [فرهنگ فارسی معین].
*** «برایش غصّهام شد»: کسی را برای کسی غصّه شدن. این اصطلاح در «لغتنامۀ دهخدا» و فرهنگ «معین» یافت نشد. در «فرهنگ سخن» این طور تعریف شده است: «غصّه … شدن (غصّهام شد، غصّه ات شد،…) (گفت و گو) [محاوره] دچار غصّه شدن».
*** بالاخانه را اجاره دادن: بالاخانه را اجاره دادن کنایه از «عقل سالم نداشتن، سخنان پریشان و نامربوط گفتن» [فرهنگ فارسی معین].
*** هیچی حالیش نمیشه: حالی شدن – حالی کسی شدن یا نشدن: یافتن . دریافتن . فهمیدن . نیک فهم کردن [دهخدا]. حالی کردن: در تداول عوام، تلقین کردن . اِفهام . فهمانیدن . ملتفت کردن . نیک فهمانیدن… [دهخدا].
*** کف دست را بو کردن: «کف دست دستم را بو نکرده بودم»، یعنی غیب نمی دانستم. [از امثال و حکم دهخدا].
*** مارمولک: به مجاز محیل . مکار. گُربُز. سخت محیل و مکار. [یادداشت به خط مرحوم دهخدا].
*** یک مو کف دست کسی نبودن: کف دست که مو ندارد از کجاش میکنند! از برهنه پوستین چون بر کنی؟ [امثال و حکم دهخدا] هر دو مثل مجازاً به این معنی است که آدم فقیر همان طور که کف دستش مویی ندارد که کسی بخواهد آن را بکند، جیب او هم از پول خالی است. به همین دلیل وقتی که کسی بخواهد کلک بزند، به دروغ اظهار صاف و صادق بودن بکند، به طعنه به او میگویند: بله، یک مو کف دستت نیست!
*** تعریف «نفهمی» در لغتنامۀ دهخدا: نفهم بودن . فهم نداشتن . بیشعوری . ابلهی . نادانی . «خود را به نفهمی زدن»: اطلاع داشتن از چیزی و اظهار بیاطلاعی کردن. تجاهل کردن. [سایت مثلهای ایرانی].
*** «شب کسی دراز بودن» اشارهای است به ضربالمثل «نشاشیدهای، شب دراز است» که در «امثال و حکم دهخدا» این طور تعریف شده است: «اگر به سزای کار زشت خود نرسیدهای یا نرسیده است، هنوز وقت هست!» امّا در اینجا «شب درازِ» جوان مخاطب، به معنای دورۀ کم تجربگی و کم دانشی او به کار رفته است، در برابر «آفتاب لب بام» بودن گویندۀ پیر که به حدّ امکان در روشنایی تجربه، دانش اندوخته است و تاریکی شب جهل را پشت سر گذاشته است و حالا آفتاب عمر او به غروب خود رسیده است.
۸- «پیر مرد بیچاره تیلههاش رو گم کرده!» اصطلاح «تیلههای خود را گم کردن» ترجمۀ لفظ به لفظ این اصطلاح انگلیسی است: «to lose one’s marbles»، به معنی آغاز دورهای که بعضی از پیرها دچار فراموشی میشوند، رفتارشان عجیب میشود، پرت و پریشان حرف میزنند و خلاصه «عقل» خود را گم میکنند. «marble» که معنی اصلی آن «تیله»، یکی از بازیچههای دلپسند بچّههای خردسال است، مجازاً به معنی «اسباب عقل و شعور» به کار میرود. میگویند اوّلین بار که «تیله گم کردن» به معنی «پریشانی» و «حواس پرتی» به کار رفت در جملهای بود در نوشتهای در یکی از شمارههای اوت ۱۸۸۶ روزنامۀ «St. Louis Globe-Democrat» که در سالهای ۱۸۵۲تا ۱۹۸۶ در «سنت لوئیس» آمریکا منتشر میشد، و آن جمله این بود: «او ازصبح تا ظهر مثل بچّهای که تیلههایش را گم کرده باشد، پریشان در این حوالی میگشت.» در موقعیتی که بعضی از مترجمان رسانهای به علّت بیگانگی با زبان فارسی و آشنایی با زبان انگلیسی، فارسی را از روی کلمههای انگلیسی بازسازی میکنند، به منزلۀ نمونهای از این کار شگفت، اصطلاح «to lose one’s marbles » به جای «از دست دادن مشاعر» به «تیلههای خود را گم کردن» ترجمه شد تا «ضربالمثل» شود!