نقش و جايگاه كتاب بدايعالحكم ملاعلی زنوزی
يكي از منابع بالنسبه قديمي فارسي كه در آن به نحوي اشارهاي به فلسفههاي جديد غربي شده است، كتاب معروف بدايعالحكم ، اثر ملاعلي مدرس زنوزي است (تاريخ تحرير 1307، تاريخ چاپ 1314 ه.ق.) همين اشارههاي مختصر چند تن از محققان معاصر را كه به متن اصلي كتاب مراجعه نكردهاند، به اشتباه انداخته است و به غلط چنين پنداشتهاند كه ملاعلي زنوزي كاملاً از فلسفههاي جديد مطلع و آگاه بوده است. نظر به اينكه آغاز آشنايي ايرانيان با فلسفههاي جديد غربي و چگونگي و كيفيت آن مسئلهاي حايز اهميت است و بايد از روي دقت مورد بررسي واقع شود، نگارنده در اين زمينه مطالعهاي دارد كه آن چنين است:
ملاعلي فرزند ملاعبدالله زنوزی كه اصلاً آذربايجاني بوده از مشاهير حكمای اوائل قرن اخير هجري است كه در مدرسهي سپهسالار قديم تهران با روش استدلالي خاص خود و تبحر فوقالعادهاش به تدريس كلام و حكمت و رياضيات ميپرداخته و به همين جهت به مدرس و استادالاساتيد شهرت يافته است و به علت مكارم اخلاقي و معنوي او را حكيم الهي نيز ناميدهاند، وفاتش در ذيالقعده سال 1307 در تهران اتفاق افتاده است.
كنت دوگوبينو فرانسوي كه بين سالهاي 1864-1861 م. با او آشنايي پيدا كرده است، در كتاب معروف خود، دين و فلسفه در آسياي مركزي از او نام ميبرد و به عينه چنين مينويسد: (1)
علي آقا تهراني ، استاد مدرسهي مادر شاه در تهران از هر لحاظ شخصيت برجستهاي است، او مردي است ضعيفالبنيه و كوتاه قد، لاغر و سياه چرده و داراي چشماني نافذ و هوشي مافوق هوش متوسط. در خدمت ملاعبدالله مدرس و ملاآقا قزويني و حاج محمد جعفر لاريجاني و حاج محمد ابراهيم و سيد رضي و سرانجام ميرزا محمد نوري تحصيل كرده است.
كتابهاي بسيار دربارهي فلاسفه مشهور نوشته است، درس الهياتي را كه ابتدا تدريس ميكرده، كنار گذاشته است، اما شهرت او چنان است كه وقتي كه تدريس در مدرسهي مادر شاه را ترك كرد، بدون اينكه به محبوبيت او لطمهاي وارد آيد يا اينكه از تعداد شاگردان او كاسته شود، توانست در منزل خود حلقهي درس تشكيل دهد – فعلاً كتابي دربارهي تاريخ فلاسفه از ملاصدرا تا زمان حاضر در دست تهيه دارد و گمان ميكنم بعد از شهرستاني، اين اولين كتابي است كه در اين زمينه نوشته ميشود.
دقيقاً معلوم نيست منظور گوبينو كدام كتاب ملاعلي زنوزي است و در فهرست آثار مهم او كه در دست است، رسالهاي تحت اين عنوان ديده نميشود. (2) اثري كه در اين مقاله مورد نظر است، يعني بدايعالحكم در آخرين سال عمر استاد تأليف شده است و در واقع مجموع بحثهاي فلسفي است كه در پاسخ سؤالات شاهزاده بديعالملك ميرزا بيان فرموده است.
بيمناسبت نيست قبل از طرح پرسشهاي شاهزاده و جوابهاي مرحوم ملاعلي اطلاعاتي، هر چند مختصر، دربارهي شاهزاده مذكور به دست دهيم:
بديعالملك ميرزا پسر امام قلي (منوچهر ميرزا) عمادالدوله پسر محمد علي ميرزا ملقب به دولتشاه پسر فتحعلي شاه قاجار بوده است – اين شاهزادگان كه بيشتر مقيم كرمانشاهان بودهاند، در دورهي قاجار مشاغل مهمي، از قبيل حكومت ايالات مختلف ايران را داشتهاند.
مثلاً بديعالملك ميرزا، شاهزاده مورد بحث، كه او را حشمتالسلطنه نيز ميناميدند و در سال 1304 ه.ق. به طور رسمي ملقب به عمادالدوله (ثاني) شده است، (3) مدتها در كردستان و كرمانشاهان و يزد و غيره حكومت داشته است متأسفانه تاريخ تولد و وفات او را نميتوان به سهولت تعيين كرد؛ از قراين چنين معلوم ميشود كه تولد وي حوالي سالهاي 1250 و وفات وي در هر صورت بعد از سالهاي 1313 ه.ق. بوده است – اين شاهزاده از لحاظ تبحر و اطلاعاتي كه در فلسفه و الهيات اسلامي داشته، دست كمي از علماي بنام نداشته و در مقدمهي ترجمهاي كه از كتاب المشاعر ملاصدرا به فارسي كرده است، خود اشاره ميكند كه آن را در خدمت مدرس بزرگي، همچون آقا ميرزا علي اكبر يزدي تلمذ كرده است (4) – عنوان ترجمهي خود را نيز به اين دليل عمادالحكمه گذاشته است كه قبل از هر بحث، بحث از مسئله وجود است كه عماد فلسفه است. ضمناً بدين وسيله اشارهاي نيز به نام خود مترجم ميشود. اين ترجمه كاملاً با متن اصلي عربي ملاصدرا مطابقت دارد و فارسي آن فارسي روشن و سادهاي است.
ديگر از آثار او رسالهاي است در مابعدالطبيعه از لحاظ مسلك صوفيه به زبان فارسي كه در واقع تفسير فارسي رسالهي درهالفاخره عبدالرحمان جامي است – (اين رساله به تاريخ 1308 ه.ق. نگارش يافته است).
اين شاهزاده كه پرفسور كُربن او را «افتخار طبقهي اشراف ايراني قرن گذشته» ميداند، (5) ظاهراً علاوه بر تبحر در فلسفهي اسلامي و ايراني از مظاهر تمدن غرب و فرهنگ مردم اروپايي نيز بيخبر نبوده است.
چه، علاوه بر اسامي فلاسفهي بزرگ اروپايي و توضيح مختصري كه دربارهي افكار آنها در متن سؤال خود آورده است (كه بعد به تفصيل تجزيه و تحليل خواهد شد)، به علت خويشاوندي سببي خود با اعتمادالسلطنه صنيعالدوله (6) به احتمال قوي از افكار متجددان و كساني كه با تمدن غربي آشنايي كافي داشتهاند و احياناً به ممالك اروپايي سفر كرده بودند، تا حدودي آگاه بوده است – بعيد به نظر نميرسد كه اگر به يكي از زبانهاي اروپايي كاملاً تسلط نداشته در هر صورت به دلايلي كه خواهد آمد، حداقل با زبان فرانسه آشنا بوده است.
در كتاب بدايعالحكم كه به نحوي سؤال و جواب ميان يك دانشمند و يك حكيم متبحر ايراني است، جمعاً هفت سؤال مطرح شده كه به عينه در متن آمده است.
البته فقط در سؤال هفتم است كه بديعالملك ميرزا اشارهاي مستقيم به فلاسفهي بزرگ غربي ميكند و چون موضوع بحث اين نوشته هم همين سؤال اخير است، آن را بدون هيچگونه تصرف ميآوريم. (7)
حكماي فرنگ مثل متكلمين اين مملكت قائلند به خالقي قديم و عليم و ابدي و ازلي، مستجمع جميع صفات كماليه و صفات را عين ذات ميدانند و عباد را مسئول در اعمال و عالم را بهترين اقسام ممكنهالايجاد ميدانند با آنكه منافي نظم را قائلند، باز بهترين اقسام ديگر دانستهاند و براهين آنها همان براهيني است كه حكما و متكلمين ايران بيان كردهاند.
از جمله حكمهاي فرنگ به اين اعتقاد (دكارت) (به كسر دال و سكون را) و (باكن) (به ضم كاف و سكون نون) و (ليبنيز) (به كسر لام و سكون باء و كسر نون و سكون يا و زا) و (فنلن) (به كسر فاء و نون و ضم لام و سكون نون) و (بوسوت) (به ضم با و سكون واو و ضم سين و سكون واو و تا) فرقه ديگر از حكماي فرنگستان قائل به خالق مستجمع آن صفات كماليه نيستند، بلكه به خالقي معتقد نيستند و ميگويند كه قوه و ماده قديم و لايفني بوده و هست كه آن قوه و ماده از يكديگر منفك نميشوند، يعني ماده بيقوه و قوه بيماده ممكن نيست و از آن توافق ماده و قوه اين عالم تركيب شده و ميشود و آنچه شده و آنچه خواهد شد، مثل حكماي (آلماني) كه مشهور آنها (كان) (فتح كاف و سكون نون) و (فيشت) (به كسر فا و سكون يا و شين و تا).
فرقهي ديگر ميگويند يك وجود است كه به صور مقتضيه ظهور و بروز دارد و آنچه ديده ميشود، شئونات و بروزات او است و ابدي در كمال كمال و اين فرقه كم هستند. آنچه در اين سؤالات عرض شده هيچ يك غير آنچه ظاهر شرع انور است، اعتقاد نويسنده و سائل نيست. در بعضي مواضع به طور نسبت به خود اعتقادي را عرض كرده محض طريق سؤال است كه مطلب معلوم شود.
نخستين مطلبي كه از لحاظ صوري از اين عبارت مستفاد ميشود، اين است كه سائل، چنان كه قبلاً اشاره شده، با زبان فرانسه به كلي بيگانه نبوده و اسامي فلاسفه را بدين زبان خوانده و در نتيجه تلفظ صحيح آنها را به فارسي نتوانسته است بنويسد، پس باكن (Bacon (1956-1936) به جاي بيكن، بوسوت (Bossuet (1627-1704)) به جاي بوسئه، كان به جاي كانت (Kant (1724-1804)) و فيشت به جاي فيخته (Fichte (1762-1814)) آمده است.
از طرف ديگر با اينكه اين چند سطر البته مقياس مطلقي براي تشخيص درجهي اطلاعات بديعالملك ميرزا عمادالدوله از فلسفهي غربي به دست نميدهد، حداقل از طبقهبندياي كه از فلاسفهي بزرگ غرب كرده، به خوبي پيداست كه نه فقط با متون اصلي غربي آشنايي نداشته است، بلكه اگر هم از يك كتاب درسي مقدماتي استفاده كرده باشد، باز در چند مورد دچار اشتباه فاحشي شده است – خاصه در مورد اسامي كانت و فيخته كه معلوم نيست به چه دليل موجه آن دو را جزو فرقهي دوم آورده است.
آيا ميخواهد به اين امر اشاره كند كه به نظر كانت معرفت انساني داراي ماده و صورتي است و وجود خداوند را نميتوان به اثبات رساند و ذهن انساني دربارهي مسائل مابعدالطبيعه دچار تنازع احكام ميشود؟
آيا منظور او به نحوي مسئله «من» يا «من مطلق» فيخته است كه وجودي ثابت و ساكن نميتواند داشته باشد و براي تحقق خود بايد به «جز من» كه اشيا و جهان باشد به معناي مستلزم نفي «من» است توسل جويد؟
بدون شك منظور بديعالملك ميرزا مسائل اصلي فلسفه كانت و فيخته نبوده است و وجود اسامي اين دو فيلسوف در متن سؤال او ناشي از سهلانگاري صرف است، خاصه كه در اين قسمت صريحاً از ماده (Matiere) و قوه (Energie) و از عدم اعتقاد به خداوند و خالق صحبت به ميان آمده است و ميبايستي از ماديون و طبيعيون قرن هجدهم، مثل لامتري (La Mettrie (1709-1751)) و هلوسيوس (Helivetius (1751-1815)) و غيره نام برده شود، نه از كانت و فيخته.
در قسمت آخر سؤال خود بديعالملك ميرزا اشاره به فرقهاي ميكند كه به وجود واحدي قائل هستند. با اينكه در اين مورد اسمي از هيچ يك از فلاسفهي غرب نبرده، كاملاً پيداست كه مظورش اسپينوزا و هگل است. به احتمال قريب به يقين سائل اسم اين دو فيلسوف را نيز ميدانسته است، ولي در هر صورت تصور نميرود كه آشنايي او با افكار اين دو فيلسوف نيز بيشتر از فلاسفهاي باشد كه از آنها نام برده است.
جوابي كه ملاعلي زنوزي به عنوان پاسخ به سؤال هفتم بديعالملك ميرزا نوشته است، نسبت به جوابهاي سؤالات قبلي، بسيار كوتاه است (8) و در واقع صفحهاي بيش نيست. ملاعلي زنوزي در مورد اعتقادات فرقهي اول فلاسفهي فرنگ كه با متكلمين اسلامي قياس شدهاند، توضيح ميدهد و يادآور ميشود كه برخلاف اشارهي سائل، همهي متكلمين به عينيت صفات واجبالوجود با ذات او قائل نيستند و دربارهي اين مسئله اختلاف نظر اساسي ميان اشاعره و كراميه و معتزله وجود دارد.
دربارهي فرقه دوم كه همان ماديون و طبيعيون باشد، ملاعلي زنوزي در واقع درست افكار ايشان را درنمييابد و دربارهي قوه و ماده ميگويد «همچو مينمايد» كه منظور همان هيولي و صورت است كه حكماي مشايين قائلاند (و حال اينكه چنين نيست) و تصور نميكند كه چنين اعتقادي مستلزم انكار واجبالوجود باشد.
ملاعلي زنوزي در مورد افكار فرقهي سوم از حكماي فرنگ كه كه گفتهاند يك وجود بيش نيست، ذهن سائل را به گفتههاي قبلي خود در كتاب بدايعالحكم كه خطوط اصلي آن مطابق با سنت فلسفهي ملاصدرا است، ارجاع ميدهد – از مجموعهي مطالبي كه در وهلهي اول به منظور رفع شايعه غلط در مورد اطلاعات ملاعلي زنوزي از فلسفهي غرب بيان شد، شايد عدهاي بگويند وجود نام چند تن از فلاسفهي غرب در كتابي از نوع كتاب بدايعالحكم از لحاظ تاريخي و علمي آنقدرها اهميت ندارد كه در خور تأمل و تحقيق مستقل باشد. خلاصه كه اين اسامي تقريباً بعد از پايان مطالب اصلي كتاب آمده و فقط سه صفحه آخر به بحثي اجمالي راجع به آن اختصاص داده شده است. بايد گفت كه اين مسئله ظاهراً از لحاظ تاريخي و علمي چندان اهميتي ندارد، در عوض از لحاظ رواني و شناخت نيازهاي دروني متفكران قرن اخير ايران واقعاً در خور تأمل است – چه نياز دروني و رواني بديعالملك ميرزا را بر آن داشته است كه دربارهي فلسفهي غرب از ملاعلي زنوزي سؤال كند كه تبحري در اين رشته نداشته است؟ بدون شك منظور او كسب اطلاعات بيشتر در فلسفهي غرب نبوده و قصد خودنمايي نيز نداشته است.
شايد بتوان گفت كه شرح بسيار مختصري كه او دربارهي اين فلاسفه نوشته، در درجهي اول به منظور آگاه كردن متفكراني، همچون ملاعلي زنوزي از وجود چنين افكاري بوده است و احياناً ميخواسته نظر متفكر با سابقهي ايراني را در اين خصوص بداند. اين توجيه ظاهراً معقول به نظر ميرسد، اما فقط يك طرف قضيه است، مسئله را به نحوي ديگر هم ميتوان طرح كرد. وقتي بديعالملك ميرزا مينويسد:
«غير آنچه ظاهر شرع انور است، اعتقاد نويسنده و سائل نيست» و دربارهي صداقت او كوچكترين ترديدي نميتوان داشت. (9) اين سؤال پيش ميآيد كه سائل در سؤال خود چه خطري احساس ميكند كه در مقام دفاع از اعتقاد و ايمان شخص خود برميآيد؟ ترس اگر چه خفيف است، ولي وجود دارد و آن ترس از بروز افكار غيراسلامي و غيرايراني در اين سرزمين است.
در نوشته سائل تا حدي جنبهي دفاعي رواني وجود دارد – بديعالملك ميرزا سؤال خود را به تناسب جوابي كه احتمالاً ميداند از ملاعلي زنوزي خواهد شنيد، طرح كرده است – سؤال او جنبهي استفهامي واقعي ندارد و گويي ميخواهد به نحوي به خود و شايد هم به ديگران نشان دهد كه فلسفهي غرب در مقابل سنت فلسفي اسلامي و ايراني ناچيز و حقير است. از متن پاسخ ملاعلي زنوزي نيز كاملاً پيداست كه منظور اصلي سائل را فهميده و آنچه گفته است در حقيقت در جهت تأمين نظر و تأييد بديعالملك ميرزا است. مثل اين است كه ميان آن دو از ابتدا اطمينان مطلق متقابل و توافق كاملي وجود داشته و هر دو قبول داشتهاند كه مسئلهاي در فلسفههاي جديد غرب نيست كه به نحو بهتر و با عمق بيشتر در فلسفهي اسلامي ايراني نيامده باشد و در واقع ايرانيان كه از سنت فلسفي خود آگاهند، نيازي به فلسفهي غربي ندارند. به نظر هر دو، افكار فلاسفهي غربي به منزلهي قطرهي باراني است كه از ابري چكيده است و بايد از ديدن پهناي فلسفهي اسلامي خجل و شرمنده شود. بودن آن قطره باران در واقع به پهناي دريا نميافزايد و نباريدن آن هم چيزي از دريا نميكاهد. عظمت دريا فوق آن است و باز شايد به همين علت است كه ملاعلي زنوزي در انتهاي جواب خود كه انتهاي كتاب او نيز هست و به طور كلي براي اينكه دين و ايمان را از خطرات احتمالي فلسفه، اعم از غربي يا شرقي حفظ كند، به عنوان نتيجهگيري مينويسد:
مقام تدين غيرمقام بحث علمي باشد و غير ريسمان بازيهاي ملايي كه گاهي بلم و لانسلم ميگذارد.
و باز اضافه ميكند:
طريق نجات آن است كه انسان پس از اطلاع بر روش مسائل اعتقاديه، اعتقاد خود را بر اين گذارد كه هر يك از آنها كه مطابق اعتقاد ائمه معصومين عليهمالسلام است، معتقد باشد و هر يك كه مطابق نباشد منكر.»
آوردن اسامي فلاسفهي بزرگ غربي در كتاب بدايعالحكم منجر به اثبات تفوق فلسفهي اسلامي ايراني و حقانيت دين اسلام و مذهب شيعه اثني عشري ميشود و همين نتيجه در حقيقت از ابتدا مورد نظر سائل و پاسخگويي او بوده است.
پانوشتها
ــــــــــــــــ
- 1. Les religions et philosophies dans :L’Asie Central, Paris, 1927. pp.85-86.
- 2. در مورد فهرست آثار آقا علي حكيم زنوزي (طهراني) و اطلاعات بيشتر دربارهي او: محمدعلي تبريزي، مدرس، ريحانةالادب ، چاپ 1327 ه.ش. ص 135.
- 3. اعتمادالسلطنه. روزنامه خاطرات ، به اهتمام ايرج افشار، تهران، مؤسسه اميركبير – چاپ اول 1345، چاپ دوم 1350، ص 472.
- 4. اين ترجمه در مجموعهي ايرانشناسي شمارهي 10 توسط پروفسور كربن در سال 1342 شمسي در تهران به چاپ رسيده است.
- 5. ملاصدرا، صدرالدين محمد شيرازي. كتاب المشاعر ، با ترجمهي فارسي بديعالملك ميرزا عمادالدوله. ترجمه و مقدمه و تعليقات فرانسوي از هانري كربن، تهران، قسمت ايرانشناسي انستيتو ايران و فرانسه،1342/1964، ص 53 و 54.
- 6. زن اعتمادالسلطنه ملقب به اشرفالسلطنه صبيه امامقلي ميرزا عمادالدوله (اول) پدر بديعالملك ميرزا بوده است. اعتمادالسلطنه بديعالملك ميرزا را گاهي «عمادالدوله ما» ناميده است روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه – صفحه 473.
- 7. آقا علي حكيم زنوزي (طهراني)، بدايعالحكم، تهران، چاپ سنگي، 1314 ه.ق. ص 276 و 277.
- 8. جواب سؤال اول مفصلتر از بقيه و 91 صفحه است.
- 9. بديعالملك ميرزا به طور كلي فوقالعاده مقيد به رسوم و عادات سنتي اسلامي و ايراني بوده است. اعتمادالسلطنه يادآور شده است كه به واسطهي فوت معزالدوله، بديعالملك ميرزا حشمتالسلطنه در مجلس عروسي خواهر خود در واقع شركت نكرد. او آمد و رفت، كار خيلي خنك و بيقاعدهاي كرده، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه ، صفحه 201.
منابع و مآخذ
ــــــــــــــــــــــ
- 1. اعتمادالسلطنه، خاطرات اعتمادالسلطنه ، به اهتمام ايرج افشار، تهران، چ 2، 1350 ش.
- 2. تبريزي مدرس، محمدعلي، ريحانه الادب ، تهران، چاپخانه سعدي، 1324 و 1327.
- 3. زنوزي (طهراني)، آقا علي حكيم، بدايعالحكم ، تهران، چاپ سنگي، 1314 ه.ق.
- ملاصدرا، صدرالدين محمد، كتابالمشاعر ، با ترجمهي فارسي بديعالملك ميرزا عمادالدوله، ترجمه و مقدمه و تعليقات فرانسوي از هانري كربن، تهران، قسمت ايرانشناسي انستيتو ايران و فرانسه، 1342/1964.