به عقل سعدی وار برگردیم
یاداشتی از مهدی یزدایی خرم
مهدی یزدانی خُرم مطلبی در صفحه مجازیاش منتشر کرده که طی آن از سعدی و بایستگی توجه به اندیشههای او برای برونرفت از برخی نابسامانیهای کنونی گفته؛ این رماننویس و روزنامهنگار نوشته است: «اینروزها بیش از هر زمانی سعدی میخوانم و تصور میکنم ذهن او را در زمانهاش که زمانه بحران بود. گزارههای معناساز او در سنت زبان فارسی به ندرت تبدیل شد به امر فکری و برای همین است که ما با زبان او سخن میگوییم اما از بسیاری ایدههایش دور هستیم .
قبل تر هم نوشتهام که اهمیت سعدی در این چارچوب از دیدرو یا ولتر کمتر نیست و چقدر میشود نگاهِ منعطف و درعینحال عمل گرا و البته ضدِ خشونت او را درک کرد.
در اتمسفر فسرده امروز بیش از ایده های خیالپردازانه ، سعدیای به کارم آمده که می نویسد:
« شبی در بیابان مکه از بی خوابی پای رفتنم نماند سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بردار. گفت: ای برادر حرم در پیش است و حرامی در پس؛ اگر رفتی بردی و گر خفتی مردی »
شاید بسیاری بگویید در این وانفسای دلار و پوشک و پراید و نان سعدی به چه کار آید؟ پاسخ را رمون آرون میدهد که بحرانهای اجتماعی مصداقی، ریشه در مسائل عمیقتری دارند که گریبان یک جامعه را گرفتهاند… . شاهد خشونتی هستم در لایههایی از طبقات مختلف که اگر جهان سعدیوار در ذهنشان ساکن شده بود، حتا اگر خطی از او نخوانده بودند، چنین نمیکردند با خود.
او در بخشی دیگر از این یادداشت اینستاگرامی تأکید کرده است: سعدی در میانه حمله مغول از اخلاق، شرف و عشق نوشت و البته شور و جوانی. اینها شعار نیستند، اینها میراثی بودند که باید با بازخوانیهای مدرن بهمثابه امور شهروندی درک میشدند که نشدند. که نسلها حَرم بنهادند و حرامی بر آنها وارد شد. سعدی در این غوغا از فضیلتهایی سخن میگوید که در زمانه او کمیاب شده و از قضا بسیاری فکرهای سیاسیای که به ایران جان دادند گوشهچشمی به سعدی داشتند. این روزها میگذرد، این روزها با تمام جانکاهیاش تمام میشود اما حرکت فردی نیاز است که تقصیر را بپذیرد و ارکان را چنان بپیراید که این وطن دوباره وطن شود.
به قول کامو ما در زمانه ای هستیم که بیش از هر چیز به مهر نیاز داریم. به آنچه ابراهیم گلستان در خشت و آیینه از فقدانش می گوید و احمد محمود درهمسایه ها از روح سازی اش. ما فرزندان سعدی هستیم ، فرزندانی که از عقل سعدی وار بریدیم و به شور روی آوردیم.مردمانی که او را کنار گذاشتند تا قبری شود در گوشه ای از شیراز.