نوام چامسکی
ترجمه: سید علی تقوینسب
بحران بسیار عمیق تر از چیزی است که فکر میکنیم
در ژانویهی ۲۰۱۵، بولتن دانشمندان هستهای(۱) ساعت آخرالزمان(۲) مشهور خود را به سه دقیقهی قبل از نیمهشب جلو برد و این یعنی ما هماکنون با چنان تهدیدی مواجهیم که در سی سالهی اخیر بی سابقه است. بولتن برای این کار دو علت اصلی را نام برد که بقای بشر را تهدید میکند: سلاحهای هستهای و «تغییرات لجامگسیختهی آب و هوایی». بولتن در بیانیهی خود، رهبران جهان را محکوم کرد که نتوانستهاند «به سرعت واکنش نشان داده یا دست به اقداماتی بزنند که برای محافظت از شهروندان در برابر فاجعهی آینده ضروری است… اکنون تکتک افراد روی زمین در معرض خطر نابودیاند؛ چون رهبران جهان نتوانستهاند به مهمترین وظیفهشان جامهی عمل بپوشانند، یعنی تضمین و مراقبت از سلامت و حیات تمدن انسانی».
از همین رو، دلایل خوبی داریم تا توجهمان را معطوف دستهای آلودهای کنیم که ما را تا آستانهی آخرالزمان پیش برده است.
در پایان سال ۲۰۱۵، رهبران جهان در پاریس گرد هم آمدند تا دربارهی مشکل حاد «تغییرات لجامگسختهی آب و هوایی» به بحث بنشینند. هر روز که میگذشت، شاهد تازهای دربارهی شدت این بحران از راه میرسید. اگر بخواهم از میان انبوهی از شواهد به یکی اشاره کنم، تحقیق جدید ناسا را انتخاب میکنم. درست پیش از نشست پاریس، آزمایشگاه پیشرانش جت(۳) ناسا، نتایج یکی از تحقیقاتاش را منتشر کرد. این نتایج برای دانشمندانی که دربارهی یخهای قطبی مطالعه میکنند، هم زنگ خطر بود و هم مایهی شگفتی. بر اساس این تحقیق، «یخچال غولپیکر گرینلند موسوم به زکریا ایستروم که تا سال ۲۰۱۲ از منظر یخرفتشناسی(۴) پایدار بود، اکنون ثبات خویش را از دست داده و وارد مرحلهی عقبنشینی فزاینده شده است» و این یعنی مرحلهای غیرمنتظره و سخت شوم. این یخچال «بدان میزان آب دارد که اگر تماما آب شود، به تنهایی میتواند سطح آب دریاها را حدود ۱۸ اینچ (۴۶ سانتیمتر) بالا ببرد. این یخچال اکنون وارد مرحلهی فروپاشی شده و سالانه حدود پنج میلیارد تن از حجماش را از دست میدهد. تمامی تکههای فروپاشیدهی این یخچال وارد اقیانوس آتلانتیک شمالی میشود».
با این حال کمتر کسی انتظار داشت که رهبران جهان «به سرعت واکنش نشان داده یا دست به اقداماتی بزنند که برای محافظت از شهروندان در برابر فاجعهی آینده ضروری است». حتی اگر معجزه شود و رهبران جهان چنین کنند، اقداماتشان ارزش چندانی نخواهد داشت؛ زیرا بحران بسیار عمیقتر از چیزی است که فکر میکنیم.
وقتی که موافقتنامهی پاریس منعقد شد، لوران فابیوس، وزیر امور خارجهی فرانسه، که میزبان نشست بود، اعلام کرد که این موافقتنامه «از نظر قانونی الزامآور است». این گفته چه بسا امیدوارکننده به نظر برسد؛ اما موانعی نه چندان معدود وجود دارد که نیازمند توجه دقیق هستند.
شاید بتوان ادعا کرد که در میان انبوه خبرهایی که رسانههای جمعی دربارهی نشست پاریس منتشر میکردند، چند جملهی زیر از همه مهمتر بودند. این جملات در انتهای تحلیلی در «نیویورک تایمز» از چشمها پنهان ماندند: «به طور سنتی، در چنین نشستهایی مذاکرهکنندگان در صدد انعقاد موافقتنامهای هستند که از نظر قانونی الزامآور باشد و این امر مستلزم آن است که کشورهای شرکتکننده در نشست، موافقتنامه را امضا کنند تا توافق ضمانت اجرایی پیدا کند؛ اما به علت حضور ایالات متحده امکان رسیدن به چنین توافقی در نشست پاریس وجود ندارد؛ چون جمهوریخواهان دوسوم اکثریت سنا را در اختیار دارند و به محض رسیدن توافق به کپیتال هیل(۵) با آن مخالفت میکنند. لذا برنامههای داوطلبانه جایگزین اهداف الزامی از بالا به پایین(۶) شد.» اقدامات داوطلبانه هیچ معنایی ندارد، مگر شکست موافقتنامه.
شکست، آن هم « به خاطر ایالات متحده »، به عبارت دقیقتر، به خاطر جمهوریخواهان که اکنون بدل به خطری جدی برای بقای بشریت شدهاند.
در مقالهی دیگری از «تایمز» دربارهی نشست پاریس، میتوان نتیجهی این نشست را دید. نویسندهی مقاله، پس از بهبه و چهچه کردن بسیار دربارهی نشست پاریس، مینویسد سیستمی که در نشست پاریس بر سر آن توافق رفت، «عمدتا مبتنی است بر دیدگاههای رهبران آیندهی جهان که قرار است مجری این سیاستها باشند». در ایالات متحده، تمام جمهوریخواهانی که برای شرکت در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ نامزد شدهاند، در علن، یا علم تغییرات آب و هوایی را منکر شدهاند یا آن را زیر سئوال بردهاند و به سیاستهای اوباما در راستای مقابله با تغییرات آب و هوایی اعتراض کردهاند. در سنا، میچ مککانل، رهبر جمهوریخواهان، هدایت اعتراضات علیه اوباما در زمینهی برنامهی مقابله با تغییرات آب و هوایی را به دست دارد. او در این باره میگوید: «قبل از این که رفقای بینالمللی اوباما، شامپاینهایشان را با سر و صدا باز کنند، بهتر است بدانند که این توافق غیرعملی است؛ چون مبتنی بر برنامهای دربارهی انرژی داخلی است که احتمالا غیرقانونی است و نه تنها نیمی از ایالتها خواهان ممنوعیت آن هستند، بلکه کنگره هم قبلا علیه آن رای داده است.»
در دوران نئولیبرال نسل گذشته، هر دو حزب به راست متمایل شدهاند. اکنون میتوان جریان اصلی حزب دموکرات را «جمهوریخواهان میانهرو» نامید. حزب جمهوریخواه نیز به منتهاالیه این طیف خزیده است و به چیزی بدل شده که محافظهکاران شناخته شدهای مانند تامس مان و نورمن اورنستاین آن را «شورش رادیکال»(۷) مینامند که در فرجام خود چیزی نیست مگر وداع با سیاستورزی پارلمانتاریستی متعارف. با برخاستن جمهوریخواهان از دندهی راست، این حزب چنان خود را وقف زر و تزویر کرده است که سیاستهای فعلیاش نمیتواند برای رایدهندگان جذابیتی داشته باشد. برای علاج این مساله نیز به جستوجوی مبنای عوامپسند جدیدی افتاده است که حول محورهای دیگری شکل گرفته باشد: مسیحیان اوانجلیست که در انتظار رجعت مجدد عیسی هستند؛ بومیگروانی که میترسند «آنها» کشور ما را از چنگالمان بربایند؛ نژادپرستهای مرتجع؛ مصیبتزدگانی که نمیدانند علت واقعی بدبختیشان چیست و دیگرانی که در حلقهی کمند عوامفریبان، صید لاغری بیش نیستند و به آسانی بدل به شورشیانی رادیکال میشوند.
در چند سال گذشته، هستهی مرکزی جمهوریخواهان تصمیم گرفته بودند که بر سر و صداهای اردوگاه خود سرپوش بگذارند؛ اما این دیگر میسر نیست. در پایان سال ۲۰۱۵، هستهی مرکزی حزب از ناتوانیشان در ادارهی اوضاع سخت وحشتزده و مستاصل شده بودند؛ حالا دیگر قاعدهی جمهوریخواهان در کنترل راس نیست.
مقامات و رقبایی که برای انتخابات دورهی بعدی ریاستجمهوری از جانب جمهوریخواهان برگزیده شدهاند، آشکارا از نتایج به دست آمده در نشست پاریس تبرّی میجویند و حتی حاضر نیستند در مذاکرات مرتبط شرکت کنند. سه نامزد جمهوریخواهی که در زمان نشست پاریس پیشتاز بودند، یعنی دونالد ترامپ، تد کروز و بن کارسن، موضعی عمدتا اوانجلیستی اتخاذ کردهاند: به فرض که گرمایش جهانی را بپذیریم؛ باز هم انسان هیچ نقشی در آن ندارد.
باقی نامزدها اعتقاد داشتند که این مساله هیچ دخلی به دولت ندارد. اوباما در پاریس وعده میداد که ایالات متحده در صف مقدم نبرد علیه گرمایش جهانی خواهد بود. بلافاصله پس از این صحبتها، کنگره که در اختیار جمهوریخواهان است، علیه برنامهی اخیر او برای «آژانس حفاظت از محیط زیست» در راستای کاهش تاثیرات کربن رای داد. چنان که رسانهها گزارش دادند، «این اقدام پیامی تحریک کننده برای بیش از صد تن از رهبران جهان داشت: دولت آمریکا نمیتواند از سیاستهای اوباما دربارهی تغییرات آب و هوایی صد در صد حمایت کند.» البته این گفته نمیتواند تماما نشانگر ماهیت این اقدام کنگره باشد. در همین حین، لامار اسمیت، رئیسِ جمهوریخواه کمیسیون علم، فضا و تکنولوژی، در گیرودار پیکار با آن دسته از دانشمندان دولت بود که به خود جرئت داده بودند واقعیتها را بیان کنند.
بر اساس یکی دیگر از گزارشهای «نیویورک تمایز»: «دوسوم از مردم آمریکا حامی پیوستن ایالات متحده به معاهدهی الزامآور بینالمللی برای کاهش انتشار گازهای گُلخانهای هستند.» از هر پنج آمریکایی، سه نفر معتقدند که مسالهی تغییرات آب و هوایی مهمتر از اقتصاد است؛ اما این امر برای سیاستمداران اهمیتی ندارد. نظرات عموم مردم همواره نادیده گرفته میشود. این واقعیت بار دیگر پیامی قدرتمند به مردم آمریکا میفرستد. این وظیفهی آنهاست که فکری به حال این سیستم آشفتهی سیاسی کنند که در آن، رای و نظر مردم امری فرعی و تجملی محسوب میشود. تفاوت میان نظر عموم مردم با سیاستهای جاری، در این مورد به خصوص، لوازم و نتایج فوقالعاده مهمی برای سرنوشت جهان دارد.
البته نباید هیچ توهمی دربارهی «عصر طلایی» گذشته داشته باشیم. با این حال، تحولاتی که بدانها اشاره کردیم، میتوانند تغییرات عمدهای را موجب شوند. نئولیبرالیسم، در نسل گذشته، با تخریب پایههای دموکراسیهای کارآمد، شورشی تمام عیار را علیه عموم مردم در سرتاسر جهان سامان داد. این امر صرفا در ایالات متحده اتفاق نیفتاده است؛ تاثیر نئولیبرالیسم در اروپا حتی وحشتناکتر بوده است.
قوی سیاهی که هرگز نمیتوانیم ببینیمش
بگذارید برویم به سراغ یکی دیگر از دلنگرانیهای قدیمی دانشمندان هستهای که ساعت آخرالزمان را ابداع کردند: سلاحهای هستهای. تهدید فزایندهی سلاحهای هستهای تصمیم این دانشمندان برای جلوبردن دو دقیقهای ساعت آخرالزمانی در ژانویهی ۲۰۱۵ را توجیه میکند. آن چه از آن زمان رُخ داده، آشکار ساخته که این خطر فزاینده نزدیکتر از چیزی است که تصور میکردیم. در نگاه من، این مساله بهاندازهی کافی توجهات را برنینگیخته است.
آخرین باری که ساعت آخرالزمانی به فاصلهی سه دقیقهای از نیمهشب رسید، سال ۱۹۸۳ و در زمان مانُور ایبل آرچر(۸) در دوران ریاستجمهوری ریگان بود. این تحرکات نظامی علیه اتحاد جماهیر شوروی بدین منظور صورت میگرفت که سیستمهای دفاعی آنها را بیازماید. اسنادی که اخیرا از آرشیو روسیه منتشر شده است، نشان میدهد که روسها عمیقا نگران عملیات ناتو بودند و خود را آمادهی واکنش کرده بودند. این فقط یک معنا داشت: پایان.
امروزه ما دربارهی این تحریکات نظامی عجولانه و بیفکرانه که جهان را تا لبهی نابودی پیش برده بود، اطلاعات بیشتری در دست داریم. ملوین گودمن، تحلیلگر نظامی و اطلاعاتی آمریکا، که در آن زمان رئیس بخش امور شوروی و تحلیلگر ارشد سیا بود، دربارهی این مانور مینویسد: «علاوه بر بسیج نیروها در طی مانور ایبل آرچر که زنگ خطر را برای کرملین به صدا در آورده بود، دولت ریگان به مقامات نظامی اجازه داده بود به اقدامات نظامی تعرضآمیز و نامتعارفی در امتداد مرزهای شوروی دست بزنند. این اقدامات در برخی موارد به درون مرزهای شوروی نیز کشیده شد.» از جمله اقدامات خطرناک پنتاگون، میتوان به موارد زیر اشاره کرد: روانه کردن بمبافکنهای استراتژیک به قطب شمال برای آزمودن قدرت رادارهای شوروی، اقدامات نظامی جنگی در مرزهای دریایی شوروی، ورود ناوهای آمریکایی به محدودههایی که تا پیش از آن بدانها وارد نشده بودند و نیز عملیات مخفی نظامی برای شبیهسازی حملهی دریایی غافلگیرانه به اهدافی در خاک شوروی.
میدانیم که در آن روزهای هراسناک، جهان از فاجعهی هستهای نجات پیدا کرد؛ آنهم با تصمیم افسر روسی، استانیسلاو پتروف که تصمیم گرفت گزارش سیستمهای اتوماتیک تشخیص راداری را دربارهی حملهی موشکی به خاک شوروی، به مقامات بالاتر منتقل نکند. پتروف با این عمل خویش، در کنار فرماندهی زیردریایی روسی واسیلی آرخیپوف قرار گرفت که در لحظات خطرزای بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲، اجازهی شلیک اژدرهای اتمی روسیه را صادر نکرد؛ آنهم در هنگامی که زیردریاییاش در معرض حملهی ناوشکنهای آمریکاییای بود که کوبا را در قرنطینهی دریایی قرار داده بودند.
اخیرا نمونهی دیگری از این دست موارد فاش شده است که پروندهی وحشتآفرین این گونه لحظات را قطورتر کرده است. بروس بلر، کارشناس امنیت هستهای، مینویسد: «در سال ۱۹۷۹ رئیس جمهور ایالات متحده در آستانهی اتخاذ سهلانگارانهترین تصمیم ممکن برای پرتاب موشک بود. در این زمان رادارهای واحد دفاع هوافضای امریکای شمالی(۹)، در نتیجهی اشتباه محاسباتی، هشدار دادند که شوروی حملهی موشکی همه جانبهای به ایالات متحده صورت داده است. همان شب بلافاصله دو بار با زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی، تماس گرفته شد که شوروی به آمریکا حمله کرده است. برژینسکی میخواست تلفن را بردارد و کارتر را قانع کند که باید بی معطلی فرمان حملهی همهجانبه بدهد؛ اما با او تماس گرفتند و گفتند هشدار اشتباه بوده است.»
این خبر تازه فاش شده یادآور واقعهی بسیار خطرناکی در سال ۱۹۹۵ است که در جریان آن مسیر یکی از راکتهای آمریکایی-نروژی، که حامل مقدار معتنابهی تجهیزات بود، مشابهت بسیاری با مسیر یک موشک هستهای داشت. این اتفاق افسران روسی را بسیار نگران میکند و آنها سریعا با بوریس یلتسین تماس میگیرند تا او در این باره تصمیم بگیرد که موشک هستهای شلیک بشود یا نه.
بلر نیز دربارهی موارد مشابهی از این دست سخن گفته است؛ مثلا در دوران جنگ ۱۹۶۷ در خاورمیانه، به اشتباه، «به خدمهی یکی از هواپیماهای حامل بمب هستهای فرمان حمله داده میشود، در حالی که این فرمان قرار بوده است آزمایشی/تمرینی باشد». چند سال بعد در اوایل دههی هفتاد، واحد هوایی استراتژیک آمریکا در اوهاما «فرمان آزمایشی حمله را به عنوان فرمان حملهی واقعی به واحدها منتقل کردند». در هر دو مورد، مراکز کنترل کُدها اشتباه کردند و دخالت انسانی مانع انجام حمله شد. بلر ادامه میدهد: «بگذارید راحتتان کنم. گندکاریهایی مثل اینها به دفعات رُخ میدهد.»
بلر این اظهارات را در واکنش به گزارش جان بردن، یکی از افسران نیروی هوایی آمریکا، بیان کرده است. این گزارش را همین تازگیها نیروی هوایی آمریکا عمومی کرده است. بردن در سال ۱۹۶۲، که آمریکا درگیر بحران موشکی کوبا بود و تنشها نیز در آسیا بالا گرفته بود، یکی از افسران آمریکایی در اوکیناوا بود. روز بیست و هشتم اکتبر، سیستم هشداردهندهی هستهای «وضعیت اضطراری دو» را اعلام میکند که به معنی جواز شلیک موشکهای هستهای است. در اوج بحران کوبا، خدمهی بخش موشکهای هستهای در اوکیناوا، به اشتباه، جواز شلیک موشک هستهای را دریافت میکنند؛ اما تصمیم میگیرند چنین نکنند. بدین ترتیب از وقوع جنگی هستهای جلوگیری میکنند و در کنار پتروف و آرخیپوف، در گروه مردانی جای میگیرند که از پروتکلها نافرمانی کرده و جهان را نجات دادهاند.
چنان که بلر میگوید، چنین وقایعی اصلا نامعمول نیستند. یکی از تحقیقاتی که اخیرا صورت گرفته است، نشان میدهد که در بازهی زمانی بررسی شده، فاصلهی سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۳، چنین اشتباهاتی هر ساله دهها بار صورت گرفتهاند. بر اساس این تحقیق، گسترهی اشتباهات سالانه از ۴۳ تا ۲۵۵ مورد در نوسان بوده است. ست باوم، پژوهشگر این تحقیق، گزارشاش را با کلماتی مناسب خاتمه میدهد: «جنگ هستهای، قوی سیاهی است که هرگز نمیبینیمش؛ مگر در همان لحظهی گذرایی که ما را میکشد. ما از میان برداشتن خطر را به تاخیر میاندازیم و دود این کار نهایتا به چشمان خودمان خواهد رفت. اکنون زمان آن رسیده است که متوجه این خطر شویم؛ چون هنوز زندهایم.»
مواردی از این دست، مانند مواردی که در کتاب فرمان و کنترل(۱۰) اریک اشلوسر آمده است، عمدتا در سیستمهای آمریکایی رُخ داده است. البته روزگاری روسیه بسی بیشتر از آمریکا در معرض چنین اشتباهاتی بوده است. ناگفته پیداست که اشتباهاتی از این دست در سایر کشورها که بارزترینشان پاکستان است، چه تبعاتی ممکن است داشته باشد.
جنگ دیگر ناممکن نیست
چنان که در قضیهی ایبل آرچر دیدیم، گاهیاوقات تهدیدها امری تصادفی و اتفاقی نیستند، بلکه به خاطر ماجراجویی کشورها پیش میآیند. خطرناک ترین تهدید هستهای در جریان بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ اتفاق افتاده است؛ یعنی زمانی که فاجعه از بغل گوش بشریت گذشت. نحوهی مدیریت بحران موشکی کوبا و نیز تفسیری که عموما از این بحران صورت میگیرد، هر دو تکاندهنده است.
حال که به این لحظات رعبآور نگاهی انداختیم، بد نیست نگاهی هم بیندازیم به برنامهریزیها و گفتوگوهای استراتژیکی که در این باره صورت پذیرفته است. یکی از این برنامهریزیهای بسیار مخوف را میتوان در پژوهش فرماندهی استراتژیک ایالات متحده(۱۱) مشاهده کرد که ذیل عنوان «ضروریات بازدارندگی در دوران پس از جنگ سرد» در دوران کلینتون صورت گرفته است. این برنامه حق حملهی پیشدستانهی هستهای را حتی در برابر کشورهای غیرهستهای، برای ایالات متحده محفوظ میداند. این برنامه بیان میکند که سلاحهای هستهای پیوسته باید به کار گرفته شوند؛ یعنی باید از آنها به عنوان ابزاری استفاده کرد که بر «هر نزاع یا بحرانی سایه میافکند». این برنامه خواهان این میشود که ایالات متحده نقابی از بی خردی و کینهتوزی بر چهره بزند تا بقیهی دنیا را بترساند.
دکترین فعلی آمریکا در این زمینه را میتوان در سرمقالهی نشریهی «اینترنشنال سکیوریتی»(۱۲) یافت؛ این سرمقاله یکی از مراجع اصلی در حیطهی دکترینهای استراتژیک است. نویسندگان این مقاله توضیح میدهند که ایالات متحده ملزم به حفظ «تفوق استراتژیک» خود است؛ یعنی ایمنسازی خود در برابر حملهی تلافیجویانه. این مطلب بیانگر همان منطقی است که در پشت «سه گانهی جدید»(۱۳) اوباما نهفته است؛ یعنی تقویت زیردریاییها، پایگاههای موشکی زمینی و بمبافکنها و نیز تقویت دفاع موشکی برای پاتک زدن در مقابل حملات تلافیجویانه. نویسندگان مقاله از این مساله اظهار نگرانی میکنند که خواست آمریکا برای تفوق استراتژیک ممکن است چین را بر آن دارد تا سیاست «عدم اقدام اولیه» را کنار بگذارد و برنامهی بازدارندگی محدودش را توسعه دهد. نویسندگان مقاله تصور میکنند که چین دست به چنین اقدامی نخواهد زد؛ اما آینده همچنان در پردهی ابهام است. واضح است که به کارگیری این سیاستها در منطقهای که درگیر نزاع و تنش است، بسیار خطرناک خواهد بود.
همین مطلب دربارهی گسترش ناتو به شرق نیز صادق است. در زمان فروپاشی شوروی، سران کشورهای غربی شفاها به گورباچف قول دادند که ناتو به شرق کشیده نخواهد شد و او نیز درعوض، اجازهی اتحاد آلمان و پیوستناش به ناتو را صادر کرد. هنگامی که دربارهی تاریخ این قرن میاندیشیم، درمییابیم که گورباچف امتیاز بسیار بزرگی به غرب داده است. ناتو به ناگهان تا آلمان شرقی گسترش یافت. در سالهای بعدی، ناتو توسعهطلبیاش در مرزهای روسیه را ادامه داد. اکنون که ناتو میخواهد اُکراین، قلب ژئواستراتژیک روسیه، را به خود ملحق سازد، اوضاع بسیار خطرناکتر از قبل شده است. لحظهای تصور کنید که پیمان ورشو همچنان پابرجا میبود و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین بدان ملحق شده بودند و کانادا و مکزیک نیز در انتظار عضویت در آن بودند؛ آمریکا چگونه به این مساله واکنش نشان میداد؟
فارغ از این ملاحظات، روسیه و چین و نیز استراتژیستهای آمریکایی به خوبی میدانند که سیستم دفاع موشکی آمریکا در مرزهای روسیه در اصل برای حملهی پیشدستانه طراحی شده و هدفش تثبیت تفوق استراتژیک آمریکاست تا از حملهی تلافیجویانه مصون باشد. شاید چنان که برخی متخصصین میگویند، ماموریت این سیستمها کاملا غیرممکن باشد؛ اما کشورهایی که هدف این سیستم هستند، هیچ گاه نمیتوانند از این موضوع مطمئن باشند. ناتو واکنش نظامی روسیه را که کاملا طبیعی است، تهدیدی برای غرب تفسیر میکند.
یکی از پژوهشگران برجستهی اکراینی بریتانیاییتبار، عبارت «پارادوکس جغرافیایی سرنوشتساز» را در این باره به کار برده است: «ناتو برای از میان بردن خطراتی وجود دارد که خودش به وجود آورده است.»
این تهدیدها اکنون بسیار واقعی هستند. خوشبختانه سقوط هواپیمای روسی که مشغول ماموریت نظامی در سوریه بود، توسط یکی از اف 16های ترکیه در نوامبر ۲۰۱۵ منجر به نزاع بینالمللی نشد؛ اما با در نظر گرفتن اوضاع فعلی، شاید این مساله دور از نظر نباشد. هواپیمای روسی فقط هفده ثانیه وارد مرزهای ترکیه شد و سپس در حال برگشتن به درون خاک سوریه بود که سرنگون شد. ساقط کردن این هواپیما به نظر، عملی غیرضروری، تحریککننده و بیخردانه بود که مطمئنا پیامدهای خودش را دارد.
روسیه در واکنش به این اقدام اعلام کرد که از این به بعد بمبافکنهایش را با جتهای جنگنده اسکورت خواهد کرد و سیستمهای پیشرفتهی ضد موشکی را در سوریه مستقر خواهد کرد. به گفتهی وزیر دفاع روسیه، سرگی شویگو، این کشور رزمناو موشکیاش، مسکووا را به همراه سیستم دفاع دوربردش به ساحل نزدیکتر کرد تا «به سرعت هر هدف هواییای را که تهدیدی بالقوه برای هواپیماهایش محسوب میشود، نابود کند». همه اینها مقدمات درگیریای است که میتواند مرگبار باشد.
تنش در مرزهای ناتو و روسیه به مسالهای دائمی بدل شده است. این تنش با مانورهایی در هر دو طرف مرز همراه بوده است. بلافاصله پس از آن که ساعت آخرالزمانی به نیمهشب نزدیک شد، مطبوعات آمریکا گزارش کردند که «ماشینهای نظامی ارتش آمریکا روز چهارشنبه از شهری در استونی به داخل خاک روسیه جولان دادهاند». حرکتی نمادین که در هنگامهی بدترین تنشها میان غرب و روسیه از زمان جنگ سرد تاکنون، آتش نزاع را باز هم داغتر کرد. کمی قبل از این ماجرا نزدیک بود یکی از هواپیماهای جنگی روسی با یکی از هواپیماهای مسافربری دانمارکی برخورد کند. در حال حاضر هر دو طرف، تجهیز و آرایش نظامی سریع نیروها را در مرزهای ناتو و روسیه تمرین میکنند و البته باور دارند که جنگ دیگر «ناممکن» نیست.
شانس بقا
اگر اوضاع اینگونه باشد، پس هر دو طرف از مرز دیوانگی هم فراتر رفتهاند؛ چون جنگ میتواند همه چیز را نابود کند. در طول دههها، باور عمومی بر این بود که حملهی پیشدستانه از طرف یکی از قدرتهای بزرگ، حتی بدون انتقامجویی رقیب و تنها بهعلت تاثیرات زمستان هستهای(۱۴)، میتواند سبب نابودی مهاجم شود.
اما جهان امروز در معرض چنین خطری است و نه تنها امروز، بلکه هفتاد سال است که ما با این خطر دست و پنجه نرم میکنیم. استدلالهایی که برای توجیه این وضع مطرح میشوند، واقعا قابل توجهاند. همانطور که دیدیم، امنیت مردم غالبا جزو نگرانیهای اصلی سیاستگذاران نیست. این مساله از نخستین روزهای دوران هستهای صادق بوده است؛ یعنی زمانی که در مراکز تصمیمگیری سیاسی هیچ تلاشی و ظاهرا حتی هیچ ایدهی به زبان آمدهای برای از میان برداشتن تنها تهدید بالقوهی جدی علیه ایالات متحدهی آمریکا صورت نمیپذیرفته است. به همین دلیل است که این مشکلات به نحوی که به اختصار بیان شد، تا به امروز ادامه دارند.
این جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم، جهانی که «امروز» در آن زندگی میکنیم. تسلیحات اتمی ما را در معرض خطر مستمر نابودی لحظهای قرار دادهاند؛ اما دستکم به لحاظ نظری میدانیم که چطور تهدید را خنثی و حتی نابود کنیم. ضرورتی که قدرتهای هستهای جهان که پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را امضا کردهاند، آن را دستکم و شاید نادیده میگیرند. خطر گرمایش جهانی خطری آنی نیست؛ با این حال در درازمدت تهدید جدیتری است و به علاوه خطری است که ممکن است ناگهان شدت پیدا کند. این که ما ظرفیت مبارزه با این بحران را داریم یا نه، کاملا روشن نیست؛ اما شکی نیست که هر چه تاخیر در واکنش طولانیتر شود، شدت فاجعه بیشتر خواهد شد.
چشمانداز پیش رو برای بقای انسان چندان امیدوارکننده به نظر نمیرسد؛ مگر آن که در مسیر حرکتمان تغییراتی بنیادین ایجاد کنیم. بر دوش ما مسئولیتهای بزرگی سنگینی میکند و پیشارویمان نیز فرصتهای بی نظیری قرار دارد.
* این نوشتار برشی از کتاب جدید نوام چامسکی، «چه کسی بر جهان حکومت میکند»، است.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ سیزدهم ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان It’s Time to Get Serious About Climate Change. Seriously در وبسایت «نیشن» منتشر شده است.
[۱] Bulletin of the Atomic Scientists
[۲] Doomsday Clock، ساعت آخرالزمانی یک شبهساعت نمادین است که شمارش معکوس آخرین فاجعهی جهانی ممکن را نشان میدهد. فجایعی نظیر تغییرات آب و هوایی یا جنگ هستهای. این شبهساعت نخستین بار در سال ۱۹۴۷ توسط اعضای بولتن دانشمندان هستهای برپا شد.
[۳] NASA’s Jet Propulsion Lab, JPL
[۴] Glaciologically، یخرفتشناسی یا یخچالشناسی: دانش مطالعهی یخچالهای طبیعی در نواحی قطبی و کوهسارها یا به صورت کلیتر مطالعهی همهی نمودهای یخ و پدیدههای حاصل از آن در سطح زمین است و در آن خصوصیات مختلف آب در حالت جامد (برف و یخ) بررسی میشود.
[۵] Capitol Hill ساختمان کنگرهی ایالات متحده.[مترجم]
[۶] top-down targets
[۷] radical insurgency
[۸] Able Archer، مانور نظامی ناتو در سال ۱۹۸۳ که حوادث پیرامون آن جهان را تا آستانهی جنگ هستهای پیش برد.[مترجم]
[۹] North American Aerospace Defense Command, NORAD، مرکز دفاع هوافضای آمریکای شمالی.[مترجم]
[۱۰] Command and Control
[۱۱] United States Strategic Command
[۱۲] International Security
[۱۳] new triad
[۱۴] nuclear winter، زمستان هستهای از عواقب اقلیمی احتمالی یک جنگ هستهای است. هوای بسیار سرد و کاهش نور خورشید – که میتواند ماهها و سالها به درازا بکشد- از پیامدهای محتمل و پیشبینی شدهی یک جنگ هستهای هستند.
برگرفته از: «تریبون زمانه»
www.negah1.com